MeLoDiC

دیدارهایی که تازه شد ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

دیدارهایی که تازه شد ...

سه شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۹:۲۱ ق.ظ


 

دوشنبه ۴ اردیبهشت ماه :

صبح کار بودم . روز بدی نبود ولی خیلی پرکار بود تا ساعت ۱۲ که داروهای بیمارامو دادم و گزارش نویسی رو شروع کردم به هیچ عنوان ننشسته بودم :) اونوقتی که روی صندلی لم دادم تازه یادم اومد که چقدرررررر خسته شدم از صبح تا حالا ...

رفتم خونه و مجدد ساعت ۱۵:۲۰ از خونه زدم بیرون تا بعد از چیزی حدود ۹ ماه دوست جونامو (ا - م ) ببینم . از تک تک لحظه هایی که با هم سپری کردیم نهایت لذتُ بردیم و در نهایت اطراف ۲۱:۰۰ شب بود که دربست گرفتم و برگشتم خونه . به من که خیلی خوش گذشت . وقتی برگشتم خونه بقدری خسته بودم که برای شام نون و پنیر و سبزی به همراه آب پرتقال خوردیمُ خوابیدم .

یاسی هم که به اتفاق محمد دعوت شده بودن به اردوی رامسر ( به اتفاق همکارای مدرسه ی قبلیشون ) و غروبی که برگشتن خونه بچه انقدر خسته بود که خوابید و دیگه تا فرداش بیدار نشد :)

سه تار محمد مشکل پیدا کرده بود ! دادش برای تعمیر . شاید شاید شاید یه فکری به حال خودم کردم :)

یه فکر شیطانی دو سه شبه راحتم نمیذاره . اون زمانها که زن داداشی داشتیم فهمیده بود که من وبلاگ می نویسم . ازم یه بار آدرسشُ خواسته بود تا بیاد بخونه ! الان پشیمونم که چرا آدرس وبلاگمُ بهش ندادم . ایکاش داشتُ میومدُ میدید چقدر حس خوبی داریم وقتی دیگه باهامون هیچ نسبتی نداره :)

+ تا حالا شده یه " کلمه " ی به ظاهر ساده لبخند به لبتون بنشونه ؟! اون کلمه هر چیزی ممکنه باشه ! یه واژه ای که ممکنه روزانه بارها و بارها تکرارش کنی و اون بین ، میونه تموم تکرار ها حس قشنگی بهت انتقال بده . تکرار و تمرین بد نیست ! درست مثل همین لبخند زیبایی که روی لب تو نشسته ! نظرت چیه ؟ 

گل پونه های وحشیه دشت امیدم

وقت سحر شد

خاموشیه شب رفت و فردایی دگر شد

من ماندم تنهای تنهاااااااااااا

من ماندم تنها میان سیل غم ها حبیبم

سیل غمها

گل پونه ها نامهربانی آتشم زد آتشم زد

گل پونه ها بی همزبانی آتشم زد

می خواهم اکنون تا سحرگاهان بخوانم

افسرده ام ، دیوانه ام ، آزرده جانم

گل پونه های وحشیه دشت امیدم

وقت سحر شد ....

خاموشیه شب رفتُ فردایی دگر شد

من ماندم تنهای تنهااااااا

من ماندم تنها میان سیل غمها حبیبم

سیل غمها ...

گل پونه ها نامهربانی ...

گل پونه ها بی همزبانی آ ت ش م ز د

میخواهم اکنون تا سحرگاهان بخوانم

افسرده ام دیوانه ام آزرده جانم ...

* روحش شاد

  • سه شنبه ۹۱/۰۲/۰۵
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">