روزهای نبودنت
+ از اول " آخرنوشت " ...
من و تنهایی و سه تار و یاد ...
چهره ی بعضیا دیدن داره وقتی میان و وبلاگمو باز میکنن و با این آهنگ رو به رو میشن !
مرسی گلی جونم
حالا که این آهنگُ باز می تونم بشنوم انگاری این قالب هم داره به دلم می شینه ! فقط ایکاش رنگ زمینه ی کادرش سفید بود ... حالا برای اونم به کمک دوستای ماهم یه فکری میکنم :)
+ جمعه ۱۸ فروردین ماه :
ساعت ۱۸:۴۵ وارد محوطه ی بیمارستان شدم و به محض ورودم شنیدم که کد زدن . کد ۹۹ !
اونایی که نمیدونم بدونن که کد ۹۹ یعنی گروه احیای قلبی - ریوی باید بالای سر بیماری حاضر شن تا با ماساژ قلب و تنفس مصنوعی و گاها شوک اونو به زندگی برگردونن .
وقتی این کد اعلام میشه در هر شرایط کاری که باشی یهویی دلت می لرزه و ناخودآگاه میگی " وای خدایا به خودش و عزیزانش رحم کن "
رسیدم جلوی تلفنخونه و تایمکس زدم و از مسئول تلفنخونه می پرسم " نمیدونی جوون بوده یا پیر " ؟
میگه : مگه نمیشناسیش ؟ همکار اورژانستون بوده . ظاهرا تصادف کرده ! اسمشو میگه ... دستام یهویی یخ کردن . می شناسمش . اگه یادتون باشه یه بار گفته بودم اومده تو بخش بهم گفته بود " بعد از شیفت باهاتون کار دارم ! " ولی بنده خدا دیگه هم نیومد بگه کارش چی بوده ! همون ...
شکر خدا حالش خوب شد و هنوز زندگی براش جریان داره .
نتیجه ی این اتفاق این بود که " دوست جونم " وقتی فهمید تا خود صبح اشک ریخت و هر کاری کردم آرومش کنم موفق نشدم .
+ خدایا خودت نه به اصرار اونا بلکه به صلاحشون هر چی هست رقم بزن . تقدیری که به زور و اصرار رقم بخوره نهایتا به تقصیر ختم میشه . اینو براشون نخواه ...
به دلایلی نمیتونم واضح تر از این توضیح بدم . شاید " دوست جونم راضی نباشه " ! فقط در حدی نوشتم که بعدها وقتی تو خاطراتم قدم زدم یادم بیاد اون شب چه اتفاقایی افتاد .
+ شنبه ۱۹ فروردین ماه :
محمد چندتایی بلدرچین خرید و از اونجاییکه دلمون نمیاد اینجور چیزارو تنها تنها بخوریم یه دونه مرغ خریدیم و رفتیم خونه ی خاله جون تا اونجا دور هم بلدرچین و جوجه کبابی بزنیم بر بدن اولین بار بود که کباب بلدرچین میخورم ( کلا اولین بار بود که بلدرچین میخوردم . اینجوری صحیح تره ) خوشمزه بود ! حالا اینبار میخوام وقتی خریدیم باهاش شکم پر درست کنم . فکر کنم بامزه بشه !
داریم کم کم به تکرار روزهای مریضی م...دایجونم نزدیک میشیم . سالی که گذشت ... :(( دیروز وقتی رسیدیم جلوی خونه ی خاله جون به محمد گفتم " منو میبری سر مزار دلم بدجوری هوایی شده " گفت به خاله بگییم شاید اونم بخواد باهامون بیاد . گفتیم ! اومد... درد دل خاله جونم با داداشاش خیلی خیلی زیاد بود . وسط مزار جفتشون نشسته بود و گاهی سرشو رو سنگ مزار این میذاشت و ضجه میزد و گاهی رو سنگ مزار اون یکی ... وای خیلی دردناک آدم عزیزی رو از دست بده و بازم زندگی کنه ...
دیشب خونه ی خاله جون کلی از م... دایجون حرف زدیم . یهویی گفتم اصلا باورتون میشه نیست ؟! نگاش کنین ( و با دست به قاب عکسش که روی میز بود اشاره کردم ) چطور دستشو زده زیر بغلش و داره بهمون میخنده ؟! میشه حتی صدای خنده هاشو شنید . الان به نظرتون چی میگه ؟؟؟
بعد هر کدوم یه چیزی گفتن از زبون دایجونم .
محمد میگفت " پاک شورشو در آوردین "
پسرخاله م میگفت " ایشان دیوانه ان " ( اینا دیوونه ان - به زبون محلی )
یهویی یاسی زد زیر گریه !
+ خدایا یه قولی بهم میدی ؟! یا منو زودتر ببر یا در دَم ببر ! آره ! برات شرط گذاشتم . دیگه خود دانی ...
+ قالب وبلاگمو عوض کردم . راستشو بخواین اینجارو مثل خونه ی خودم میدونم دوست دارم همه چیش طبق میل خودم باشه واسه همین هم بود که تا بحال قالب رو عوض نکرده بودم و همینطور آهنگشو ... اونوقت پریشب یهویی تصمیم گرفتم قالب سرچ کنم و نتیجه ش شد تعویض قالب وبلاگم . ولی ناگفته نمونه وقتی به دلایلی تو بخش تنظیمات وبلاگم رفتم و خواستم تغییر توش بدم دیدم موقع تائید ارور میده و اینجوری شد که مجبور شدم " کدآهنگ مورد نظرمو " حذف کنم .
از دیروز که این اتفاق افتاده حالم به شدت گرفته . هم محمد کلی ذوق کرده و هم یاس ولی واقعیتش اینه من این آهنگ رو خیلی خیلی دوست داشتم . برای من چیزایی رو تداعی میکرد که ... :(
الان ! نه این قالب به دلم نشسته و نه نبود اون آهنگ ... حسم به نوشتن نیست .
بهم نخندین تو رو خدا . چکار کنم ؟! با اونها عجین شده بودم . اگه ممکنه راهنماییم کنین چطور میتونم اون آهنگ رو مجددا تو تنظیمات ثبت کنم :((
- يكشنبه ۹۱/۰۱/۲۰