صوتی + تصویری ( عنوان دیگه ای به ذهنم نمیرسه ) :دی
* در واقع امروز صبح بعد از اینکه خبر فوت دایی جانُ شنیدم تا دقایقی تو شوک بودم ! کسی هم نبود تا بخوام کلمه ای حرف بزنم . بعد در حالیکه گوشی تو دستم بود با مامانی تماس گرفتم ولی جواب نداد . کمی بعد "هیچکس" تماس گرفت . اون گریه ... من گریه ... سعی میکردم که آرومش کنم ولی هر چی میگفتم بی تاثیر بود . انگار میخی بود که به آهن می کوبیدم . اثر نمی کرد که نمی کرد ... یهویی با ضربه ای از خواب پریدم . گوشی که دستم بود محکم از دستم رها شده بود و خورده بود به صورتم ... از طرفی این صدا تا حد جنون با اعصابم بازی کرد و دقیقا از ساعت 07:30 تا 12:30 که خونه بودم بی وقفه سکوت خونه مونُ متزلزل کرده بود و برای فرار از اون هیچ چاره ای نداشتم ...
حدودا ساعت 09:30 بود که گفتم یه تماس دیگه با مامانی بگیرم ! وقتی تو قسمت تماسهای اخیر گوشی رفتم دیدم شماره ی مامانی نیست . با تعجب نگاه کردم و کمی بعد شماره ی مامانی ُ تو تماسهای دیشب پیدا کردم . تازه فهمیدم من اصلا با مامانی تماس نداشتم . تماسهای ورودیُ چک کردم که دیدم از شماره ی "هیچکس " هم خبری نیست . تازه اونجا بود که متوجه شدم بنده تو خواب باهاشون تماس تله پاتی داشتم :) در واقع بنده نیت کردم که تماس بگیرم ولی خواب رفتم و کمی بعد که دستم حسابی خسته شده بود گوشی از دستم ول شد و محکم خورد تو صورتم :دی ! در مجموع کل خوابم بعد از اطلاع ِ فوت دایی جان 5 دقیقه هم نبوده ها :)
** دیشب این عکسُ ( رمزُ برای دیدن عکس وارد کنید ) تو آلبوم ضرغام دایجون دیدم و گفتم شماهارو هم در دیدنش شریک کنم . نگاه های گودزیلایی که میگم همینه . امروز یکی از دانشجوها واژه ی "اُسکُ/ل" رو بکار برد . بقدری از حرفش عصبانی شده بودم که حد و حساب نداشت . کمی بعد هی اومد دور و برم و گفت معذرت میخوام . گفتم فعلا برو جلوی چشام نباش . ولی مگه میرفت ؟! هی میگفت بگید بخشیدین که خیالم راحت شه . در نهایت فقط چند بار تاکید کردم که بعضی از واژه ها رو نباید هر جایی بکار برد . میدونم نفهمیدُ گفت ولی یک نفر باید یک جا برخورد جدی کنه تا طرف بفهمه هر حرفی جا و مکان و زمان خودشُ داره . محیط کار جای بیان همچین عباراتی نیست . کلماتی مثل ِ " گیر ندین - اوکی شده - حل ِ - افتاد - آقا ما - و امثالهم " آخریشم که همینی بود که امروز بیان کرد ! امروز نگاه من وقتی این کلمه رو بیان کرد دقیقا از نوع همین عکس ِ بود . بله ! آوا بانو عصبانی که بشه هیچ چیزی نمیتونه اخمشُ از هم باز کنه . ضمنا علاقه ی من به شازده کوچولو از همون بچگی هویدا بود . نه ؟؟؟ :)))
*** شب عید خونه ی علی دایجونم بودیم . بعد از اینکه مهمونها رفتن و ما تنها شدیم دایجون کمی برامون خوند . ترانه هایی از استاد بنان و مرض/یه . یکی از این ترانه ها این بود . البته این ترانه رو فردا شب وقتی همگی خونه ی پدر محمد بودیم خوند . سر و صداهای موجودُ به بزرگواری خودتون ببخشین . یه جمع 17 نفره بودیم که 3 نفرشون پسرای حدودا 3 ساله ، دو ساله و 8 ماهه بودن . دیگه ببینین چقدر همه همکاری کردن تا این فایل صوتی ضبط شد . خیلی دوسش دارم . شعرش واقعا قشنگه . مخصوصا که با صدای دایجون خودم خونده شده ، روزی چند بار بهش گوش میدم :) جهت کسب اجازه همین الان تلفنی با زن داییم تماس گرفتم که اجازه دادن تا این فایل منتشر شه :) اینم جهت محکم کاری !
- سه شنبه ۹۳/۰۱/۲۶