یادش بخیر اون روزها ...
آقاجونم سال 62 رفت مکه و یه دونه ضبط دو بانده سونی اورد که میدونی که... ایام جنگ و تحریم و گرونی و ... ضبط سونی واسه خودش سالاری بودی اون وقتا.
منم یه فنچ فضول بودم که باید از همه چی سر درمی اوردم. بعد توی خونه ما نوارهای اونور آبی مجاز نبود. برادر و خواهر من یواشکی و دور از چشم مامان و آقاجون گوش میدادن. حتی یواشکی ویدئو هم کرایه میکردن و شبایی که مامان اینا نبودن فیلم میذاشتن میدیدیم. بخدا مورد دار هم نبودن ولی خب آقاجون بود و ابهتش دیگه..
بیخیال ضبط سونی رو بگم. یه بار یه نوار داریوش بود برادرم توش گذاشته بود فکر کنم گل پونه بود. یادش رفته بود از توی ضبط برداره و طبق معمول که کسی نبود ضبط رو برده بود توی اتاق خودش و تا صدای ماشین آقاجون رو شنید سریع اورد توی آشپزخونه گذاشت. منم این شعر رو انقد دوست داشتم که نگو. از طرفی هم میخواستم ضبط رو هرجور شده امتحان کنم. بخاطر همین تا مامان اینا از حیاط بیان خونه سریع دکمه قرمزه رو فشار دادم و یه کمی کاسه بشقابا رو به هم کوبیدم....
بعدش برادره چنان داد و بیدادی سرم راه انداخت که نگو. نمیدونم از کجا فهمیده بود کار من بوده. من سعی کرده بودم حسابی یواشکی باشه ولی اون فهمید. خوبیش این بود که جرات نکرد دعواش رو علنی کنه و منم تهدیدش کردم که اصلا میرم به آقاجون میگم چه آهنگایی گوش میده.
همش 7 سالم بود.
دختر جون چه خاطراتی برام زنده کردی...
خودکار بیک... چقد دوست داشتیم دوران ابتدایی تموم بشه تا بتونیم با خودکار بیک بنویسیم. میگفتن خودکار خطتون رو بد میکنه. نیست که 5 سال با مداد نوشتیم الان خیلی خوش خطیم!!!
- سه شنبه ۹۱/۰۱/۰۸