MeLoDiC

مترسکها ایستاده می میرند ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

مترسکها ایستاده می میرند ...

چهارشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۰، ۱۲:۰۰ ب.ظ


دلم برای آن دلقکی میسوزد

که همچون من 

           از این نقاب ، بیزار است 

که همچون من 

              با صورتک خندان ، می گرید 

                                         که همچون من ............. 

آهنگ وبم روی پخشه و من دقیقا بعد از بیست و سه ساعت " که حتی یک قطره آب هم از گلوم پایین نرفته " می شینم و مثل یک بچه ی دو سه ساله شیرین گندمک و شیر میخورم ... و دقیقا مثل همون بچه لج برمیدارم و تنهایی اشک میریزم ! هیسسسس ... خوب میشم . قول میدم ! خواهشا سرزنشم نکنید .


  • چهارشنبه ۹۰/۱۲/۲۴
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">