مترسکها ایستاده می میرند ...
چهارشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۰، ۱۲:۰۰ ب.ظ
دلم برای آن دلقکی میسوزد
که همچون من
از این نقاب ، بیزار است
که همچون من
با صورتک خندان ، می گرید
که همچون من .............
+ آهنگ وبم روی پخشه و من دقیقا بعد از بیست و سه ساعت " که حتی یک قطره آب هم از گلوم پایین نرفته " می شینم و مثل یک بچه ی دو سه ساله شیرین گندمک و شیر میخورم ... و دقیقا مثل همون بچه لج برمیدارم و تنهایی اشک میریزم ! هیسسسس ... خوب میشم . قول میدم ! خواهشا سرزنشم نکنید .
- چهارشنبه ۹۰/۱۲/۲۴