MeLoDiC

اینم اون خبر خوش... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

اینم اون خبر خوش...

چهارشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۰، ۰۹:۳۸ ق.ظ


+ تصمیم دارم امروزم رو با یه فال شروع کنم . نیت میکنم و در کمال تعجب می بینم که این شعر جلوی چشمام باز میشه :) ! یه لبخند به لبم می شینه و این چنین روزم شروع میشه ! ( فال دو روز قبلم باز تکرار شده و من اینو یه تصادف نمیدونم )

دیشب شب کار بودم . مسئول شیفت هم بودم و علیرغم تموم استرسی که داشتم شکر خدا شیفت خوبی بود . هر چند پر کار ...

+ چهارشنبه سوری جز مراسم فرهنگ ایرانی هست و به شدت اعصابم بهم میریزه وقتی می بینم اکثرا از اون به نام چهارشنبه سوزی یاد میشه . درسته که حوادث تلخ و زیادی تو این شب رخ میده ولی فکر نکنم همه ی اینا دلیل بشه که اسمشو حتی برای تذکر به چهارشنبه سوزی تبدیل کنیم . به نظرم این یه شروعه برای خدشه دار کردنش ...

دیشب اورژانس خیلی شلوغ بود و همکارای آزمایشگاه میگفتن چیزی که این همه سال از رسانه ها فقط دیده بودیم و شنیده بودیم امشب به چشم خودمون اینجا دیدیم . ایکاش ماها جنبه ی خوشی رو داشتیم ...

یادتونه گفته بودم با یه خبر خوش برمیگردم ؟ یادتونه گفته بودم شاید برای شما زیاد جالب نباشه ؟!

و اما خبرم ...

اگه یه رفیق چندین و چند ساله داشته باشین که همدمتون باشه ! که مثل یه خواهر بهتون نزدیک باشه ! که انقدر باهاش صمیمی باشین که وقتی درد داره به تو بگه و حتی وقتی مریض باشه از تو بخواد به دادش برسی و ببریش دکتر ! که وقتی کتف و دستت درد میکنه بشینه و با تموم خستگی هاش دستات رو ضماد کنه و ماساژ بده ! که وقتی معده ت درد داره ساعت ۲۴:۰۰ از خونه شون آمپول و قرص بیاره و پیشت بمونه که یه وقتی تنهایی بیشتر از اون اذیت نشی . که وقتی گوش هات عفونت داره میاد و مجبورت میکنه که بری دکتر و باهات می مونه تا ببینه دستور دکتر چیه ! که نیمه شب از خواب بیدار میشه و تو گوشت قطره میریزه و هزار هزار لطف دیگه ای که " نه از سر وظیفه " بلکه همش از روی محبت باشه برات انجام بده . بعد وقتی می شنوی همین رفیق ! همین خواهر ! همین همدم ... داره ازدواج میکنه و باز می بینی جای خواهری که هیچ وقت نداشته تو رو مد نظر داره تا حتما سر عقد خصوصیش حضور داشته باشی و با تحکم خاصی میگه " آوا میای اگر نه می کشمت " شما باشی خوشحال نمیشی ؟؟؟

پس بهم حق میدین خوشحال باشم یا نه ؟؟؟

درسته !  " هیچ کس " عزیزم امروز قراره سر سفره ی عقد بشینه و من ( آوا یا به روایتی همون everybody ) واقعا خوشحالم .

برای خوشبختیش لطفا دعا کنین . اینم اون خبر خوش من !

 + دیروز نت نداشتم ! با پشتیبانی ای دی اس الم تماس گرفتم گفت حجم تموم شده . برام شارژ کرد و قرار بر این شد که من آنلاین پرداخت کنم . از خدا که پنهون نیست ! از شما چه پنهون که وقتی خواستم وارد شبکه شم رمز رو به کل یادم رفت . هی از من اصرار و از شبکه انکار . در نهایت پس از پنج بار تلاش بی وقفه بنده مسدود شدم ... ذهنم این روزها اصلا آزاد نیست . حتی امروز برای ورود به وبلاگ هم دچار مشکل شده بودم . کلی دو طرف سرمُ تو دستام نگه داشتم و تمرکز کردم تا رمز یادم بیاد . به نظرتون من آلزایمر دارم ؟! :(

  • چهارشنبه ۹۰/۱۲/۲۴
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">