کل دیشب آوا در راه دبلیو C
+ دیروز عصری رفتیم خونه ی ض دایجون اینا تا یه امانتی رو بهش برسونیم و بعد از اون به اصرار زندایی و قهر و اخم کردناش برای شام موندگار شدیم .
جاتون خالی ، دلتون نخواد کلی لواشک سیب و هلو و ... داشتن که منم بعد از مدتها یه دونه لواشک درسته رو یه جا انداختم بالا که زندایی گفت اینارو نخورین در عوض براتون رب آلو میارم ( که خودش درست کرده ) ! و این چنین شد که یه ظرف خورشتخوری پر کرد و آورد گذاشت وسط ! اندازه ی یه قاشق خوردم که یهویی دیدم ای وای یه جورایی شدم . باقیش رو بقیه خوردن و من همون اول کاری کشیدم کنار و حالا تند تند میگم نخوووووووووورین حالتون بد میشه ها ...
دور از جونتون دیشب تا خود صبح تند تند بزاق دهنم ترشح میشد و با حس خیلی خیلی بدی (گلاب به روتون ) می دویدم سمت دسشویی ! خیلی حس بدی بود . هر آن حس میکردم میخوام بالا بیارم ولی همش بزاق بود :((((
نیمه های شب محمد برام کمی آب و آبلیمو آورد و خوردم ولی اونم موثر واقع نگردید و باز همون آش و همون کاسه ...
+ شکر خدا الان خوبم ...
- چهارشنبه ۹۰/۱۲/۱۰