MeLoDiC

این پست رو ولش کن ... ! :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

این پست رو ولش کن ... !

دوشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۰، ۱۰:۲۷ ق.ظ


+ به این فکر میکنم که اگه اون زمانهااااااااااااا خ*ر*ی*ت نمیکردم و درسمُ درست و حسابی ادامه میدادم اونوقت الان در چه وضعیتی بودم ؟! نمیدونم ! مغزم گاهی هنگ میکنه . یه روز توی یکی از کلاسهای آموزشی که بیمارستان برامون گذاشته بودن در مورد اصل ۱۰ - ۹۰ حرف زده شد و اسلایدهای جالبی هم نشونمون دادن . با اینکه این مطلب رو قبلا هم تو نت دیده بودم انقدر که اونجا برامون جالب اومد بار اول که خوندم تاثیر گذار نبود ...

اینکه رو ۱۰ درصد از اتفاقهایی که برامون میفته به هیچ عنوان کنترل و تاثیری نداریم ولی ۹۰ درصد باقیمونده ش همش تحت کنترل خودمونه ! مثال جالبی هم زده بود در مورد یه فنجون قهوه و عصبانیت پدر خونواده و .... حالا با داستانش کار ندارم ! ولی وقتی خودمُ و گذشتمو می بینم واقعا باورم میشه که این اصل درسته !

اون زمانی که مدیر مدرسه به من به معنای واقعی گیر داده بود تصمیم خودم بود که باعث شد درسمُ بذارم کنار .... ولش کن ! گفتنش دیگه فایده ای نداره !

درسته که الان هر کسی از شرایط درس و کارم با خبر میشه میگه " عجب اراده ای داشتی تو " ولی خودم بر این باورم که این اراده رو باید اون زمانی محکم میکردم هنوز تصمیم اشتباهی نگرفته بودم .

قرار شد ولش کنم !

+ گاهی اوقات واقعا از نوشتن روزمرگیهام کسل میشم . نه اینکه چیزی واسه نوشتن نباشه . هست ! همیشه در روزمرگیها چیزهایی برای نوشتن هست . مثل اینکه ناهار اینو خوردم و شام اینو ! فلانی رو دیدم و فلان کارو کردم .... و هزاران هزار حرکت اضافه و غیر اضافه ای که در طی یه روز از طرف سر میزنه . یکی از اقوام ( اگه اسم نمیبرم واسه اینه که میگم شاید خودش دوست نداره بگم "کی" وگرنه دلیلی برای اسم نبردن ندارم ) بر این عقیده هست که " جوونها تا وارد دانشگاه میشن ذهنتیشون خدشه دار میشه - به همه چی " تا حدی که به من هم چند باری همینو گفت ! گفت تو هم وقتی رفتی دانشگاه مخالف خیلی از چیزها شدی .

اوناییکه رفتن دانشگاه میدونن ! میدونن درسهایی که تو مدارس ( حتی دبیرستان و پیش دانشگاهی ) تدریس میشده همش مبحث درسی بوده ! ولی مباحثی که تو کلاسهای دانشگاه مطرح میشه نزدیک به ۵۰ درصدشون بحثه ! بحث به معنای واقعی و اساتید هم پیروزمندانه دست به سینه میمونن و یه لبخند به لب می نشونن و با تدبیر تمام بحث رو مدیریت میکنن ! ناخوداگاه کشیده میشی به سمت اینکه بحث کنی و برای اینکه وارد بحث بشی باید چیزهایی که تو ذهنت نهفته مونده و کنکاش کنی و بهشون بها بدی تا به زبون جاری شن و مطرح شن . شاید علت اینکه جوونها به محض اینکه وارد دانشگاه میشن خیلی تغییر میکنن همین بوده باشه . و باز هم باید یاداوری کرد که حتی اون دانشمندان ایرانی که انرژی هسته ای رو به مرحله ی بهره برداری رسوندن هم یه زمانی دانشجوی همین دانشگاه ها بودن !

کوروش کبیر غرق در آب شد ... بی خیال ! بهتره چیزی نگم ...

محمد میگه آهنگ وبتُ چرا عوض نمیکنی ؟

میگم : واسه چی عوضش کنم . دوسش دارم !

میگه آخه خیلی غمگینه ، عوضش کن .

و من میرم تو فکر که " اگه واقعا اینطوره پس چرا من دوسش دارم "

دیروز وقتی بعد از یه شب کاری خیلی خیلی مزخرف ساعت ۱۰:۳۰ از بیمارستان زدم بیرون گوشیم زنگ خورد . شماره ی ناشناس ! فاطمه . م بود . دوست دوران دانشگاه ! کلی با هم حرف زدیم . در مورد ارشد سئوال داشت .

کیمیا و روشنک و مبینا و ... اومده بودن واسه مراسم فارغ التحصیلی بچه های دانشکده ! بازم دم روشنک گرم که خبر داد همین نزدیکیاس ! هر چند ندیدمش ! نمیدونم تهه دلم ازشون دلگیرم یا نه ؟! ولی چند روز قبل وقتی به روشنک اسمس میدادم که چرا به اندازه ی چند دقیقه هم تا بیمارستان نیومد تا ببینمش اشکم راه افتاده بود .... اینم ولش کن !

از طرز نوشتنم اصلا راضی نیستم . چون همه ی حرفهای درونم مونده تو حبس سکوت ! و این سکوت داره از درون داغونم میکنه .

 

دلم یه دونه از اینا میخواد .


  • دوشنبه ۹۰/۱۲/۰۱
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">