عنوانش با تو ...
* دیشب به حباب میگفتم برم بگم پست قبلی در واقع دروغ سیزده بود که مثل حُناق 5 روزه که چسبیده بود بیخ گلوم ... بعد دیدم نه ! خطر انهدام بنده از جانب دوستان یه چیزی تو مایه های 200% می باشد :) و به ریسکش نمی ارزه ... بعد که با تهدید قاصدک مبنی بر اینکه اگه بخوای بری رشته های ماکارونی از تو حلقومت میکشم بیرون مواجه شدم ... بعد هم که تماس تلفنی آنوشا و تهدیدهایی از نوع عاشقونه با محتوای " بمون و بنویس . ما نوشته هاتُ دوست داریم " ...
و در نهایت تیر خلاص دروغ سیزده ی ما را یک نفر در چله گذاشتُ کشیدُ رها کرد که به شخصه کمال تشکرُ از ایشون دارم که بنده رو انقدر قشنگ روشن کردن . مونثی یا مذکر نمیدونم ! حتی دوست یا دشمن بودنت را هم نمیدونم . تنها چیزی که میدونم این ِکه حرفت به دلم نشست . بنده گم نشدم تا جنابعالی گم شی . بله ! گل گفتی داداش ! چه میدونم ، شاید آبجی ! به قول دیالوگی در سریال پهلوانان نمی میرند " گوشت که نباشه چغندر سالار میشه " ما هستیم تا برگ چغندر نیاد رجز بخونه ...
و اما الباقی دوستان ! نیازه که تک تک بهتون بگم که مخلصتونم ؟! واقعا دوستتون دارم .
و یک جمله برای شادی عزیز ! بنظرم اگه دم دستت بودم تیکه بزرگم گوشم بود . نه ؟ :*********
** عکس بالا رو ببین ! اون پر سیاه که به سیاهی شب ِ یه نشونه بود برای من . صبح که چشم باز کردم اونُ پشت درب اتاق خوابم دیدم .
+ دوستان آوا اهل لوس بازی نیست . بقدری در زمان ثبت پست قبلی مصمم بودم که فقط خدا میدونه . اگه موندم واسه شماها موندم ، پس لطفا ذره ای فکر نکنین بودنهاتونُ نادیده گرفتم . نه عزیزان ! شما همیشه یه گوشه از قلبم حضور داشتین و دارین . نمیتونم هیچ زمانی شماهارو که با دل شناختم نادیده بگیرم . حرفهای بالا شاید کمی طنزگونه بوده باشه ولی بی شک عشقی که به شماها دارم خیلی جدی تر از این حرفاست که به زبان طنز بیانشان کنم .
- سه شنبه ۹۳/۰۱/۱۹