این روزهام + دادگاه طلاق داداشم ....
+ یکشنبه ۱۱ دی ماه :
شب کار بودم . بعد از اینکه بخش استیبل شد با یکی از همکارام رفتیم اتاق رست تا کمی مثلا استراحت کنیم ! ساعت چند ؟ ۱:۳۰ نیمه شب ! اون رفت تخت بالایی دراز کشید و من هم پایینی ! اون اسمس می خوند و منم غش غش می خندیدم ! کلی اون شب خندیدیم و نهایتش این شد که اون فقط نیم ساعت خوابید و من اصلا نخوابیدم :)))
با همکارام صمیمی شدم و این صمیمیت ( البته در حد صمیمیت شغلی نه خصوصی ) باعث شده الان دیگه از حضورم تو اون بخش زیاد عذاب نمیکشم . دوسش دارم !
از بس ننوشتم دیگه یادم نیست کدوم اتفاق مربوط به کدوم روز هست ! همینجوری می نویسم و میرم .
+ یه متخصص نورولوژ توپی داریم تو شهرمون ! یه سری اخلاقای خاص خودش رو داره ولی از نظر کاری قابل تائیده ! اومده تو بخش یهویی دیدم یه کتاب گرفته تو دستش میگه کی اینو خونده ؟! نگاه کردم دیدم کتاب " شازده کوچولو " ... تاکید کرد که حتما بخونید . از نت دانلودش کردم و یه بخشهاییشو خوندم . یه جاهاییش خیلی جالب بود .
+ دوماد کوچیکه ( شوهر رهاجون ) چند وقتیه اومده اینورا تا برای خونه ی عموجون ب... کمد دیواری بزنه ! مانی هم حسابی لووووووووس ! کلی این مدت ماچیدمش !
پریروز ناهار خونه ی ما بودن ! هوووووم ...
دمه ظهری دیدم مامان "هیچکس" تماس گرفت که بیا خونمون پسری حالش خیلی بده بهش سرم بزن ! خلاصه غروبی به اتفاق مامان و یاس و رهاجون و مانی قدم زنان رفتیم تا مرکز شهر و بعد من و یاس رفتیم خونه ی هیچکس ! یک عدد سرم در عروق پسرجان تزریق نمودیم . برای ساعت ۶:۳۰ من راهیه بیمارستان شدم و محمد هم بعد اومد دنبال یاس ولی ظاهرا برای شام همونجا موندن .
+ دوشنبه ۱۲ دی ماه :
ساعت ۷ صبح ( آخرای شیفت ) محمد تماس گرفت که مامان و بابا دارن میان خونمون . تا ظهر می رسن ... ساعت ۹ صبح از بیمارستان راهیه خونه شدم . به کارهام رسیدم ! بعد از ناهار محمد کلاس تقویتی داشت که رفت ! پدر و مادرش هم رفتن خونه ی دایی احمد .
چهارشنبه مراسم سالگرد پسرشونه !
خدا رحمتش کنه !
+ سه شنبه ۱۳ دی ماه :
قرار بود امشب شب کار باشم :) ولی به دلایلی آف شدم !
امشب برای شام خونه ی دایی محمد دعوتیم . برای فردا بعد از ظهر هم مراسم دارن ! :(
- سه شنبه ۹۰/۱۰/۱۳