بی ریشگی . . .
چهارشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۰، ۱۰:۰۶ ق.ظ
شازده کوچول کویر را از پاشنه در کرد و جز یک گل به هیچی برنخورد ، یه گل سه برگه . یگ گل ناچیز ...
شازده کوچولو گفت : سلام
گل گفت : سلام
شازده کوچولو با ادب پرسید : آدم ها کجاند ؟
گل روزی روزگاری عبور کاروانی را دیده بود . این بود که گفت " آدمه ها ؟ گمان کنم ازشان شش هفت تایی باشد . سال ها پیش دیدم شان . منتها خدا میداند کجا می شود پیداشان کرد . باد این ور و آن ور می بردشان ، نه اینکه ریشه ندارند ! بی ریشگی هم حسابی اسباب دردسرشان شده .
شازده کوچولو گفت : خداحافظ
گل گفت : خداحافظ
- چهارشنبه ۹۰/۰۹/۳۰