از من بگذر ...
تمام زندگی 18 سال ِ گذشته م در این عکس خلاصه میشه . همسر و فرزندی که بی نهایت دوسشون دارم .
پیتزا مکزیکی یاس بقدری تند بود که یاس از باباش درخواست همکاری میکرد تا بتونه با پدرش در تناول پیتزا یونانی شریک بشه :)))))))) آخرشم کلی زیاد آوردن . محمد هم فقط فلفل سبز و قرمز روی پیتزا رو جمع میکرد و میخورد . هر دوشون در حال سوختن بودن .
اینم بشقاب ِ مخصوص من :))))) برگر خوشمزه ای بود ولی دورچینش لذت بخش تر بود .
*** بـعد از صرف شام به درخواست من و یاس در دل بارون راهی ِ رامسر شدیم .
بارش بارون باشه و نوای " از من بگذر [کلیک کنید] "
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر. . .
شعری غم انگیزم ، از من بگذر. . .
دلم میخواست زیر بارون کمی قدم بزنم . جلوی هتل قدیم موندیم و کمی زیر بارون قدم زدیم .
اینم از نمایی دیگه :)
بعد از کمی قدم زدن از ترس اینکه سرما نخوریم مجدد برگشتیم سمت ماشین و به سمت خونه حرکت کردیم .
- چهارشنبه ۹۳/۱۱/۲۲