عنوان بی عنوان ...
* دیروز محمد برای تمدید قرارداد خونه رفته بود بُنگاه . پیامک زدم و نوشتم بدجوری هوس شیرینی کردم :دی ! بلافاصله نوشت " میخرم " ! چند دقیقه بعد در حالیکه من توی آشپزخونه در حال تمیز کردن یخچال بودم وارد خونه شد . جعبه ی شیرینی رو گرفت سمتم و در همون حال گفت قرارداد تمدید شد . ( با افزایش مناسب اجاره بها ). دوباره خودش ادامه میده چی شد که هوس شیرینی کردی !؟! گفتم هوس که نه . مناسبت داره . میخنده میگه بابت تمدید قرارداد ؟! از حرفش خنده م میگیره . میگم نه بابا . کمی فکر کن . چند لحظه نگام میکنه و یهویی میگه " آخــــــــــــی مبارکمون باشــــــــــه ، سالگرد ازدواجمون ِ " بعد روبوسی و تبریک بهم ، نفری یه دونه شیرینی میل می نماییم :))) ادامه میده "خداییش با این همه درگیری ها به کل یادم رفته بود " . میگم خوبه یه اشاره رفتم سریع یادت اومد . میگه " خب با خودم گفتم تولدم که نیست پس صد در صد مربوط به ازدواجمون ِ " . بله ! یه همچین تقلبی زدن ایشون :دی
** دیشب خواب خیلی بدی دیدم . خیلی بد . انقدر تو خواب نالیدم که حد نداره . آخرش از صدای هق هق و گریه م محمد بیدارم کرد و کمی آروم شدم . البته بعد از بیداری از تصور واقعیت خوابی که دیدم تا چند دقیقه هنوز اشک میریختم ولی زمانیکه محمد بیدارم کرد ناخودآگاه یه آه بلند کشیدم و به زبون اومدم خداروشکر خواب بود . بعد از اون تا چند دقیقه اشکم همینجور میومد و با همون حال دوباره خوابیدم که متاسفانه باز محتوای خوابم همونی بود که این همه آزارم داد . خدایا به عزیزانم سلامتی عنایت کن . واقعا نمیتونم با این واقعیت های تلخ ِ زندگی کنار بیام . شب خیلی سختی بود و حالا با اینکه کاملا بیدارم ولی ذهنم از خواب دیشب آشفته ست .
*** امروز قراره محمد و یاس برن تا در آموزشگاه موسیقی ِ جدید ثبت نام کنن . پریروز مدیر آموزشگاه قبلی تماس گرفت و کلی با محمد حرف زد. محمد کلی دلیل آورد برای انصراف یاس از کلاسهای آموزشگاه ولی ایشون قانع نشدن و در نهایت قرار شد محمد امروز حضوری بره تا صحبت کنه . چند دقیقه ی قبل مجدد مدیر با خونه مون تماس گرفت و اینبار من باهاشون حرف زدم . میگه بخدا قسم من این مربی جدیدُ که تحصیلات آکادمیک موسیقی داره صرفا برای خاطر یاس و ساینا که هنرجوهای خوب ِ من هستن آوردم . ولی متاسفانه شما با انصرافتون از شرکت در کلاسهای این خانم مارو غافلگیر کردین . خیلی حرف زدیم . هم من و هم ایشون . گفتم خانم فلانی ایکاش قبل از اینکه به فکر تغییر استاد باشین یه مشورتی حداقل با ما و بچه ها داشتین . [مدرسه نیست که بگیم حالا تو این مدرسه ثبت نام شدن تعیین و تغییر معلم به عهده ی مدیره . کلاسهای خصوصی بود که درون آموزشگاه ایشون برگزار میشد . همینجوری برای خودشون استاد عوض کردن ...] خلاصه نه ایشون تونست منُ قانع کنه و نه من تونستم قانعشون کنم .در نهایت گفتم امروز که یاس نمیتونه کلاس بیاد ولی باباش میاد و حضوری با شما صحبت میکنن .
- سه شنبه ۹۳/۱۱/۲۱