جلسه ی نمره ...
بخشی از پست 29 دی ماه با عنوان " این بلاگفای لعنتی " ...
نمراتُ ثبت کردم و برگه های ارزشیابی ُ تکمیل کردم و یه لیست از نمرات مرتب کردم تا در جلسه ی نمره مثل دفعه ی قبلی سرگیجه نگیرم . حالا منتظرم تا تاریخ 7 بهمن برم و دستمُ بزنم زیر چونه م و نمراتُ ارائه بدم و بعد بخندم به اوناییکه باید بگردن تا از بین اوراقشون نمرات ِ دانشجوها رو در پیدا کنن :دی ! حالا خنده دار اینه که من این همه برنامه ریزی کردم برای راحتی کار اونروز . بعد یه جای کار بلنگه . آی میخندم . آی میخندم ...
نوشته های این پست مربوط به روز سه شنبه 7 بهمن ماه ِ .
* صـبح زود از خواب بیدار شدم تا برای جلسه ی دانشگاه هر چه زودتر خودمُ برسونم . از اونجا که چند روز قبل تمام ِ کارهامُ راست و ریست کردم تا روز جلسه ی نمره خللی به کارم وارد نشه ، با خیال ِ راحت به سمت دانشگاه رفتم . یه آهنگ شش و هشت هم واسه خودم پخش گذاشتم . با ولووووم بالا و کمی نم نم بارون ... بموقع به جلسه رسیدیم و طبق روال ترم قبل رفتیم سالن کنفرانس . از شانس بدم استاد دیگه ای که نمرات بخش دیگه ی دانشجوهارو میداد نیومد و فرم های ارزشیابی و نمراتُ به یکی دیگه از مربی ها داده بود تا به من برسونه و کار معدل گیریُ خودم انجام بدم . بعد از کلی زیر و رو کردن برگه های ارزشیابی که بی نهایت آشفته بازاری واسه خودش بود تونستم نمرات دانشجوها رو ازش استخراج کنم و کنار نمرات خودم بنویسم و بعد ، از دو نمره ی موجود یه نمره ی خالص بعنوان نمره ی نهایی ثبت کنم . ولی متاسفانه ایشون نمره ی یکی از دانشجوهارو یادش رفته بود وارد کنه .تمام برگه هارو زیر و رو کردیم . هم من و هم دو نفر دیگه از مسئولین مربوطه . اون بین در حالیکه همه در حال ثبت و پاکنویس نمرات بودن من همچنان در به در دنبال نمره ی بخش ِ اون دانشجو میگشتم .
مسئول تلفنی با مربی تماس گرفت ولی ایشون خیلی خونسرد میگفت من همچین دانشجویی نداشتم . به هر شکلی بود شماره ی یکی از دوستان همگروه اون دانشجو رو پیدا کردیم و باهاش تماس گرفتیم که اونم تائید کرد که ایشون اون واحدُ با همین استاد گذرونده . ولی استاد مربوطه هیچ جور زیر بار نمی رفت . خیلی به اعصابمون فشار اومد . داشتم دیوونه میشدم بابت اینکه این خانم خودش نیومده جلسه و نمراتُ به همراه برگه ی ارزشیابی ها سپرده به شخص دیگه ای تا تحویل بده و حالا کارش اینطور ناقص ِ . البته بماند که کلا برگه های ارزشیابیش نصفه و نیمه پر بود که همکارم به من گفت خودت امضایی مشابه امضا ایشون پای برگه هاش بزن که دوباره کاری نشه . ولی من زیر بار نرفتم و گفتم به من ربطی نداره و من دست توی برگه های ایشون نمی برم . خلاصه ! منی که از حدود 10 روز قبل نمراتمُ با نظم پاکنویس کرده بودم تا اونجا دچار مشکلی نشم (بند بالای این پستُ در اون زمان درج کردم) حالا بجای اینکه " آی میخندم ! آی میخندم " دقیقا داشتم دیوونه میشدم :((((
تا ساعت 11:40 موندم ولی دیدم از نمره خبری نشد . دیگه فرم های خودمُ تحویل دادم و فرم های ناقص اون خانمُ همونطور گذاشتم رو میز مسئول و خداحافظی کردم و برگشتم . دیگه خبر ندارم نمره ی اون دانشجو چی میشه . من که نمره ی خودمُ ثبت کرده بودم دیگه خودش میدونه و خودش ... !!! از شدت زل زدن توی اوراق و دنبال اعداد و ارقام گشتن سردرد بدی داشتم . موقع ناهار از شدت سردرد و خستگی با آه و ناله غذا خوردم و بعد سریعا خوابیدم . توی خواب بودم که گوشیم زنگ خورد و تصویر مامانُ روی صفحه دیدم . ظاهرا وقتی خواب بودم نقاش تماس گرفت که کارم در منزلتون تموم شده تشریف بیارید واسه تحویل ِ کار . مامان و باباجون بدون بی خبر رفتن و وقتی برگشتن پشت درب بسته مونده بودن . حالا تماس گرفته بودن تا درُ باز کنم . رفتم آیفونُ زدم و درب واحد باز گذاشتم و مجددا قبل از اینکه مامان اینا به طبقه ی ما برسن باز خواب رفتم :دی .
** بـرای شب نشینی خان بزرگ [پسرخاله م] به اتفاق همسر و دخترش و دخترخاله م و خالجونم اومدن خونه مون . یه دور همی ِ صمیمانه داشتیم و در نهایت بعد از شام مامانی و باباجون از جمع خداحافظی کردن ! وسایلشونُ جمع کردن و رفتن خونه :) محمد بهمراه پسرخاله م و داداشم رفتن تا برای جابجایی گاز به باباجون کمک کنن و بعد از اون برگشتن خونه . حالا که بعد از گذشت این یه هفته مامان و بابا نیستن یه جوری ام . داداشمم صبح که رفت سر کار برای شب برمیگرده خونه شون . در حال حاضر اینجا خوابه :)
- چهارشنبه ۹۳/۱۱/۰۸