ساز ...
* دو سه روز قبل به پیشنهاد استاد موسیقی ِ یاس رفتیم تا به اتفاق ایشون ساز یاس رو عوض کنیم . استادش در حال کوک کردن ساز بود و یاس با حسرت به کاور ویلون قبلی که روی میز صاحب مغازه بود نگاه میکرد و میگفت دوست دارم سازمُ نگه دارم . تا اینکه استادش ویلون جدیدُ به یاس سپرد تا یاس هم امتحانش کنه . به محض اینکه آرشه رو روی سیم کشید فروشنده سرشُ از توی دفتر دستکش بلند کرد و در حالیکه لبخند به لب داشت با کلی ذوق یاسُ تشویق کرد . پرسید چند وقته که کار کرده ؟ وقتی گفتیم هنوز سه سال نشده با ذوق بیشتر گفتی احسنت . واقعا لذت بردم وقتی صدای ویلونُ در آورد . مطمئنم که خیلی زود برای خودش استادی میشه . به محمد میگم حالا که میدونیم یاس در زمینه ی موسیقی علاوه بر علاقه ، استعداد هم داره باید به هر شکلی که هست شرایطُ برای پیشرفتش فراهم کنیم . اونم باهام موافقه :) بعد از اینکه یاس کمی نواخت با خوشحالی گفت مامان من اینُ خیلی دوست دارم . قبلی رو بفروشید :)))) صدای ساز قبلی و ساز جدیدش زمین تا آسمون با هم فرق میکنه . خوشحالم که وقتی ویلونُ قبلی ُ به فروشنده تحویل دادیم دیگه چشمهای پر از حسرت یاس دنبال اون نبود :)
** یـکی از دوستان وبلاگی رمانش به چاپ رسیده .کتابشُ از شهر کتاب اینترنتی خریداری کردم . بسته ی پستی امروز به دستم رسید . هنوز نخوندمش . ولی برام جالبه که داستان کسی که چند سال نوشته هاشُ توی وبلاگ و حالا در fsceبوک دنبال میکنم و بخونم .
- جمعه ۹۳/۱۲/۰۸