یه شب خوب در کنار عزیزانم :)
** پـریسا یکی از بهترین دوستان من ِ . دوست دوران کودکی ، نوجوانی و جوانی تا بحـــــال و سابق بر این ، اینجا بهش " هیچکس " میگفتم . اسم مستعار مجازیش بود . در واقع پریسا همون هیچکس ِ ! :*****
چهار شب قبل باهام تماس گرفته بود تا برای سه شنبه شام بیان منزلمون ولی از اونجا که حالم خیلی بد بود و در واقع در حال سکرات بودم و رو به موت (!) ازش پوزش خواستم و گفتم به محض رو به راه شدنم خبرشون میکنم . برای دیشب دعوتشون کردم ولی برنامه شون جور نبود و در نهایت امشب به اتفاق پدر و مادرش و حمید -برادرش- مهمون منزل ما بودن . از صبح با کلی ذوق دست به کار شدم . دلم میخواست دنیا دنیا عشقی که درونم ورجه وُورجه میکرد به همه ی کارام انتقال بدم .
هر چه که لازم بود محمد صبح تازه تازه برام خرید و بعد برای شرکت در جلسه ای خودش رفت و من موندم و کلی کار ... آشپزی با مواد غذایی تازه بهم شور و شوقی میده که عجیب دلچسب ِ . کلا عشق میکنم وقتی همه چیز بوی تازگی میده . مخصوصا سبزی :)
مامانی و باباجون به اتفاق داداشم صبح زود راهی نوشهر شدن تا به رهاجون سر بزنن . از طرفی آبجی بزرگه توی واتس آپ بهم پیام میداد حالا چیکار میکنی ؟ شام چی درست میکنی ؟ کارتُ کردی ؟ خبری ازت نیست ... در همین راستا پشت هم پیام میومد و من پیامهارو چندتا چندتا می خوندم و از اونجا که وقت تایپ نداشتم از پیامهای تصویری استفاده میکردم . مثلا اینکه مشغول شستن سبزیجات و مواد سالاد هستم ...
بقول سر آشپز آشپزخانه ی شماره ی 3 ( آقای رنجبر) تابلوی نقاشی خوش آب و رنگ من . البته اینجا هنوز تابلو نشده بلکه در حال طی مراحل ضد عفونی ِ :)))) خواستم از خود تابلو هم عکس بگیرم ولی گوشیم بازی در آورد و وقت دلیت فایلهای اضافه رو نداشتم . بعد هم تابلوی نقاشی به غارت رفت :دی و همینطور الباقی غذاها ...
مرغ دم کبابی که هنوز در حالِ چیدن ِ متعلقاتش بودم . و صد البته قبل از جلوس در فر ! :))) این دو تا عکس جهت روشن سازی شرایط موجود برای خواهر گرامم بود :دی .
این خواهر من یه عادتی که داره این ِ که تا می بینه غذایی خوشمزه شده میگه وای رستورانی شده ! منم همیشه خودخوری میکنم . چون معتقدم که هیچ غذای رستورانی نمیتونه به خوشمزگی ساده ترین غذایی باشه که همسر و یا مادری با کلی عشق تهیه میکنه و خونواده رو دور سفره می نشونه تا با هم از اون غذای خوشمزه تناول کنن . اصلا هیچ جوره کیفیتشون قابل قیاس نیست . فقط شکم پر کنن . همین .
مثلا : برای شام شب ِعقد خصوصی دختر داییم (عسل) ، خاله جونم با کمک مادرم تهیه ی غذای شامُ به عهده گرفتن . دو تا عمه ها از روز قبل از عقد شروع به کار کردن و تا روز عقد کارشون تموم شد . برای شام قیمه و زرشک پلو با مرغ بهمراه کوکوی بادکوبه آماده کردن . باید شمالی باشی تا بتونی درک کنی همین کوکو بادکوبه چقدر زحمت داره . البته زحمتش وقتی زیاده که برای مجالسی به شلوغی عقد و عروسی در حجم و مقدار بالا تهیه میشه . خواهرم بعد از خوردن شام اومده کنارم میگه " وای آوا ، مامانی و خاله جون عجـــــب غذایی درست کردن . محشر بود . رستورانی ِ رستورانی " همچین چپکی نگاش کردم گفتم خجالت بکش . رستوران غلط کنه همچین غذای خوشمزه ای درست کنه . دو تا عمه با دنیایی از عشق و شادی دو روزه دو نفره در تلاشن تا شام عقد برادزاده شون به خوشمزه ترین شکل ممکن درست شه بعد تو میگی رستورانی شده ؟؟؟ اونوقت سرآشپز و آشپز رستوران کجا این همه از خودشون مایه میذارن ؟؟؟ خواهرم غش غش می خندید . حالا امروز هم دم به دقیقه میگفت غذای تو هم رستورانی رستورانی :))))))
هنر این نیست که برای مهمونت از رستوران غذا بیاری یا اینکه دعوتش کنی به رستورانُ بگی من فلانیُ دعوتش کردم رستوران . مهم این ِ برای مهمونت انقدر ارزش قائل شی که وقت بذاری و عشقُ چاشنی غذات کنی تا بایه لبخند زیبا همه بخورن و لذت ببرن . والله بخدا . خداییش دروغ میگم ؟؟؟
این عکس آخری همین کوکو بادکوبه ست که برای شام امشب تهیه کردم . به همراه سوپ جو که عطر تازگی جعفری و گشنیزش دیوونه کننده بود . مرغ دم کباب و میرزا قاسمی :)
همینجا یه توضیح بدم که کوکو بادکوبه جز کوکهای خاص ِ شمال ِ (مازندران و گیلان) و در مجالس ازدواج و مهمونیهای بزرگ تهیه ش میکنن . عجیب خوشمزه ست . من خودم همیشه بدون رُب گوجه درست میکردم ولی اینبار با مشورت یسنا مقدار کمی رُب هم داخلش اضافه کردم که خیلی خوش طعم و رنگش کرده بود . حسابی هم خورده شد .
بعد از شام مامانی و باباجون باتفاق برای شب نشینی به جمع ما اضافه شدن و تا حدودای یازده و نیم بودن و بعد همگی رفتن خونه هاشون . دو شب دیگه مامان یه دعوتی داره. امشب میگفت برای اون شب برام این کوکو رو درست کن و بیار :) هیچی دیگه سفارش گرفتیم :دی
+ میگم حالا خوبه دا.غش حالمُ گرفت وگرنه چقدر می نوشتم خدا میدونه :دی
++ داریم کم کم از غارمون میایم بیرون . کلی نظرات تائید نشده دارم . دلشُ ندارم بدون جواب دادن تیک دارشون کنم و یکجا تائید کنم . اجازه بدین مثل همیشه با حوصله جواب بدم . یه شانسی که آوردم خیلی از دوستان با اسمس جویای احوالم بودن وگرنه کی میخواست حالا اون همه پیام از سر لطف عزیزانُ تائید کنه ؟؟؟ منم که تنبل !!! :دی
- شنبه ۹۳/۱۲/۰۲