چقدر حال و هوای عجیبیه این ایام ...
+ دیروز خونه ی خاله جونم بودیم . بعد از ناهار جوونهای محل میخواستن سر مزار جوونایی که دیگه دیگه نیستن برن و عزاداری کنن ! یاسی گرفت که ما هم بریم . رفتیم . خدا رحمتشون کنه ...
+ دیشب بعد از شام رفتیم مسجد محل مادری ! تقریبا تموم اقوام و فامیلمون حضور داشتن . یکی از داییام نوحه ی بابای یسنا رو خوند ! دلمون آتیش گرفت ...
+ تو راه برگشت سر یه سهل انگاری انگشت دست چپ یاس موند لای درب ماشین . همش هم تقصیره خودم بود :( خدارو شکر که بدتر از این نشد ...
+ دیروز پژمان هم پر کشید . امروز و درست تو همین دقایق خونواده ش رفتن تا تن بی قلبش رو به خاک بسپرن و روح پاکش رو به خدا ...
خدا رحمتش کنه ! یه فاتحه برای شادی روح پژمان ...
+ ۷ عضو از بدن پژمان اهدا شد !
این یعنی آرامش ۷ نفر دیگه ! خدابه اونا سلامتی و به خونواده ی پژمان صبر عنایت کنه !
+ چقدر سخته که جایگاه بوسه ت بشه تن سرد سنگی که تن پوش عزیزاته ! وقتی بوسیدم لبم از شدت سرماش یخ زد ... صورتای گرمتون کجا و سنگ سرد مزارتون کجا ...
- شنبه ۹۰/۰۹/۱۲