خاطرات یه کلاس اولی
این روزها همش صحبت از شروع سال تحصیلی و بوی ماه مهر ماه مدرسه هست . دیدم خالی از لطف نیست منم یه خاطره ای از دوران اول ابتدایی خودم بنویسم .
معلم کلاس اولمون خانم "حق شناس " یه خانوم ماه ! همیشه دوسش داشتم و الان متاسفانه نمیدونم کجاست و اصلا منو یادش هست یا نه . ولی هنوزم که هنوزه به اندازه ای که در دوران کودکی دوسش داشتم ، دوسش دارم . امیدوارم هر جا هست سلامت باشه .
یادمه اوایل مدرسه بود و دیگه درسهای لوحه رو داده بودن و رفته بودیم تا خوندن و نوشتن رو یاد بگیریم . اون موقع ها هم مثل الان اولین کلمه ای که بهمون یاد میدادن " آب " بود . و اولین دیکته ی اون زمان " اب - بابا ـ با ..." بود .
اولین جمله ای تونستیم بنویسیم " بابا آب داد " بود . و انتهاش چند کلمه ی سخت مثل "باد"
خواهر بزرگتر من وقتی مدرسه میرفت و من هنوز خونه نشین بودم عادت داشت تموم درسهاشو با صدای بلند میخوند و قشنگ یادمه که یه داستانی بود که " زهرا برادر کوچیکی داشت به اسم علی " ... اونزمان من اون داستان رو از بر بودم .
همون موقع بود که بابام طریقه ی نوشتن A B C رو بهم یاد داده بود و هنوز فارسی نوشتن رو یاد نگرفته انگلیسی می نوشتم . وقتی کلاس اول رفتم (زمان ما آمادگی - پیش دبستانی وجود نداشت) خانم حق شناس خودشو کشت تا از راست نوشتن رو بهم یاد بده ...
و اما اصل ماجرا ...
+ اونروز خانم معلم مهربونم شروع کرد به گفتن دیکته و منم تند تند می نوشتم . وقتی دفترهارو بهمون برگردوند دیدم زیر املای من امضا کرده و نوشته ۲۰ . عدد ۲۰ رو به خوبی می شناختم و میدونستم چه معجزه ای میکنه ولی دیدم زیر اون نمره ۲۰ با خودکار قرمز یه چیزهایی نوشته که من نمیتونم بخونمش .
با خوشحالی تموم اومدم خونه و با کلی ذوق داد و بیداد راه انداختم که ایها الناااااااااااس دیکته ۲۰ شدم . وقتی بابا و مامان دفترم رو دیدن کلی خندیدن
خانم حق شناس زیر دیکته ی من نوشته بود " پدر و مادر گرامی لطفا جهت شناسی رو بیشتر با آواجان کار کنید "
حالا علت چی بوده ؟؟؟ من کل دیکته م رو از سمت چپ نوشته بودم اونم کاملا وارونه و مدل آیینه ای . درست مثل تصویر بالا وقتی اون صفحه رو جلوی آیینه نگاه میکردم تازه میشد همون " بابا آب داد"ی که خانوم حق شناس بهم یاد داده بود .
هنوزم که هنوزه مامانم اینو برای همه ی کلاس اولیها تعریف میکنه و میگه این آوا همچین اعجوبه ای بود
+ اینم بگم که جفتمون جور شه
اوایل کلاس اول بودیم که اون جمله ی کذایی بالا رو روزی هزار بار با صدای بلند تو کلاس تکرار میکردیم . تا اینکه حرف "ن" رو هم خیلی زود یاد گرفتیم .
یادمه خانم حق شناس به یکی از دوستامون که اسمش " سمیمین "بود گفت که روخونی کنه . و ما هم پشت سرش تکرار کنیم . سیمین جملات کوتاه کودکانه رو بلند میخوند و ما به ظاهر به کتابمون نگاه میکردیم و پشت سرش تکرار میکردیم . این بین یه دوستی داشتم به اسم "رقیه" ... اون چیزی سوای از همه تکرار میکرد . ما میگفتیم "بابا آب داد " ولی اون میگفت " بابا نان داد" !!!
بعد خانم حق شناس یه ترکه برداشت و تو کف دست کل بچه های کلاس میزد جز "رقیه " . حتی اونروز من هم کتک خوردم . همه مون اشتباه میخوندیم خنگی بودیم ما
- چهارشنبه ۹۰/۰۷/۰۶