خبرهای مسکوت :)
+ سه شنبه اول شهریور ماه
بعد از ظهری همینجوری تصمیم گرفتیم بریم خونه ی خاله جون اینا نگفته بودم که فکر کنین واقعا چشممون زدین ! به دلیل بروز درد معده ی مکرر این جانب رسما از ادامه ی جهاد روزه داری استعفا دادم . خدا برای کسی درد و مرض نیاره . ولی ناگفته نمونه دو روزی هست که برای من به ارمغان آورد ! مامان و باباجون هم اونجا بودن . کلی گفتیم و شنیدیم و تا حد ممکن از حضار صحبت کردیم که غیبت محسوب نشه و بین روز مجبور نشیم گوشت تن برادرمون رو بخوریم و روزه خواری راه بندازیم !
غروبی مامانی و باباجون رفتن و ما در نهایت پر رویی برای شام موندیم و خاله جونم به ظاهر خوشحال شده بود ...
+ چهارشنبه دوم شهریور ماه
تا پایان سریال ۵ کیلومتر تا بهشت به زور تو خونه موندیم . کل روز بارندگی بود که عجیب باعث خنکی هوا شده و خدا حسابی در رحمت و برکت رو برای ما شمالی ها گشوده . البته به گمونم دل کشاورزها داره خون میره . بعد از شام ( که البته بیرون صرف شد ) رفتیم خونه ی حباب اینا شب نشین ! اونجا هم کلی حرف زدیم و چه بسا غیبت هم محسوب شده باشه . ولی خب از اونجا که بعد از افطار بود نگران روزه خواری در ملا عام نبودیم ! ( قابل توجه رها " آبجی کوچیکه" حالا نیای بگی غیبت کیو میکردین . بذار خودم بگم ! تو رو ) ... یه سریع کارای شخصی هم داشتم که انجام شد و آخره شبی برگشتیم خونه !
آخره شب هم بارون شدت گرفته بود و البته به همراه تندرهای آسمانی منم تا نزدیکای ۴ صبح از ترس داشتم سکته میزدم . با هر صدا کف خونمون می لرزید
+ پنجشنبه سوم شهریور ماه
امروز قرار بر اینه که حباب و یسنا بیان خونمون و از قرار معلوم گلمون کمه (اینم قابل توجه رها )
ضمنا مامان خانوم زحمت کشیدن در این هوای بسیار مطبوع و قشنگ برامون آش رشته پختن و اگه خدا بخواد برای امشب شام آش به دستمون می رسه انشالله ... نوش جونمون
و اما ...
+ به استناد یه سری مدارک و شواهد به خودم ثابت شده که واقعا نویسنده ی این سریال ۵ کیلومتری خودم هستم ! اوناییکه تو "ف ب" با من همراه هستن می تونن رو دیوارم ببینن که چه قشنگ دو قسمت جلوتر رو براشون اونجا شرح دادم . رها هم شاهده . مگه نه ؟؟؟ این از این ...
+ امروز کیمی جونم اسمس داد و کلی دلتنگی کردیم ! کلی قربون دستای تُپلم شد ... فداش بشم دلم براش یه ذره شده . اینم گفت که احتمالا آخرای شهریور میاد شمال و اگه خدا بخواد می بینمش آخ ! اگه بشه چه میشه ... ایکاش بشه بیاد که شدیدا دلتنگشم
+ دیشب خواب دیدم طرح کاریم شروع شده و من درگیر سِت زدن به سرُم هستم ولی هر کاری میکنم موفق نمیشم . چقدر تو خواب به شانسم غر زدم که چرا انقدر زود طرحم شروع شد ... خدایا با اون همه تعریف و تمجیدی که استاد پیش مترون بیمارستان از من کرده یه وقت آبروی منو نریزی ... آخه ست سرم هم کاری داره ؟
+ به برکت نزدیک بودن به روز قدس اینترنتم از دیشب داره سینه خیززززززززززز میره . هیچ امیدی به اینکه این پست ثبت بشه ندارم . لهذا مجبورم اول کپی کرده و بعد تائیدش کنم
+ بعدا نوشت : کاشف به عمل اومد که امشب یسنا نمیاد . حباب مگر اینکه دستم بهت نرسه ! منو ضایع میکنی ؟
+ صدای خش خش اره نوید مرگ درختان است !
از صبح صدای اره موتوری که در جوارمون داره به تن درختها کشیده میشه میره رو اعصابم .
هم از صداش چندشم میشه و هم از رسالتش ...
- پنجشنبه ۹۰/۰۶/۰۳