از قتل زن تا خودشکی مرد ...
+ چند روز پیش از محمد شنیدم که داداش همسایه مون به علت ورشکستگی اعصاب درست و حسابی نداشته و سر نمیدونم چه چیزی با همسرش بحثش میشه اونم میزنه و زنش رو میکشه !
این چند روز یارو تو حبس بود ... امروز وقتی محمد اومد خونه بهم گفت خبر داری چی شده ؟ گفتم نه ! اتفاقی افتاده ؟! گفت فلانی تو زندان خودش رو با ملافه حلق آویز کرد و مُرد ...
به همین راحتی ! بزنی یک نفر رو بکشی و بعد هم خودت رو . کلی از اقوام و اشنایان رو عزادار کنی و سر افکنده ...
+ دیروز غروبی رفتیم خونه ی آبجیم و بعد از این که کلی یاسی و جیگیلیه خاله رو ماچ ماچش کردیم بعد از شام برگشتیم خونه !
به مانی میگم که به بابایی بگو اجازه بده تو و مامانی با ما بیاین خونه مون ! ( این در شرایطیه که بچه جز چند تا کلمه بیشتر نمیتونه حرف بزنه )
به باباش میگه : بابا ، عامو ، آله ... همزمان هم می خنده !
خب ترجمه ش میکنم ... بچه به باباش گفته : (بابا ) اجازه بده با عمو (عامو ) برم خونه ی خاله ( آله)
آخ من فداش بشم ! کلی قربون صدقه ش رفتم و بوسیدمش . اونم دید ما داریم میایم حسابی همراهی کرد و اصلا جیغ جیغ نمیکرد که ولش کنم ...
+ امروز سحر (دوست دوران دبیرستانم ) زنگ زد و بعد از کلی دوری یه دل سیر با هم حرف زدیم . حالا اگه خدا بخواد وقتی رفتم تهران قرار بر اینه که هماهنگ کنیم تا همدیگه رو ببینیم . شکر خدا موفق بوده و برای خودش خانومی شده ! سراغ اون یه دوستمون "زهرا " رو هم ازش گرفتم که بهم گفت ظاهرا اونم برای خودش سری دوزی زده و اونم تو کارش موفقه ... وای چقدر ذوق کردم
+ از اونجایی که موکت جدیدمون خیلی آهار داره و کف پامو داغون کرد دیروز بین راه - چالوس - یه کفش فروشی نگه داشتیم تا من یه صندل رو فرشی بگیرم ... وای مغازه ش خیلی باحال بود . هر چند خیلی هم گرون میداد ولی به هر حال خریدم ! مدل مدیریت و چیدمانش واقعا برام جالب بود . اونو میگن کفش فروشی
+ بازم بین راه صنایع دستی نگه داشتیم تا واسه یه بخشی از هال که فقط موکت هستش یه نمد بخریم ... نمیدونم چرا همیشه از نمد خوشم میومد . قیمتش که مناسب بود ولی طرحش اصلا زیبا نبود . واسه همین محمد گفت اینارو بی خیال . بذار باشه تا یه دونه قشنگشو بگیریم ... حالا اومده تو ماشین میگه خداییش حیفه که بیای نمد رو زیر پا بندازی ! البته چون جز صنایع دستی به حساب میاد برای همین میگه ! احتمالا دیگه نخره ... اون قدیمیا خونه هاشون خرسک و نمد پهن بود . الان میگن حیفه !
- چهارشنبه ۹۰/۰۵/۰۵