بچه های امروزی عجب حکمی دارن !!!
برای هر دومون اندازه بود . واسه من آبی و واسه خواهرم صورتی ... اونوقتها حتی ازمون نمی پرسیدن چه رنگی میخوای !
یا حتی وقتی باباجون اولین گوشواره ی طلارو برام میخرید ... اصلا از این سئوالها در کار نبود . یهویی میرفت میخرید و میاورد جلومون میذاشت . نهایت حرفش هم این بود " به مغازه دار سپردم اگه اندازتون نبود برید یه شماره دیگه رو بهتون بده " ! البته در مورد گوشواره اگر و شایدی درکار نبود
اونوقت امروز (چهارشنیه) بعد از ۱۳ سال زندگی مشترک تصمیم گرفتیم فرشهامونو عوض کنیم . رفتیم تو فرش فروشی و پسره فرشهارو برامون ورق میزنه و من از دور نگاه میکنم که ببینم کدوم قشنگتره !
یاسی رو هم با خودمون بردیم که " جونه خودمون بچه یه وقتی تو خونه تنها نمونه غصه بخوره " ...
اونوقت محمد به من میگه آوا هر کدومو که خودت خوشت اومده بگو تا فاکتور بزنه و من دقیقا محو تماشای فرشها هستم که می بینم یاس میدوه و دست میذاره رو یکی از فرشها و میگه بابایی این . بابایی این !
هر چی میگم اون یکی رو بیشتر دوست دارم ولی بچه دقیقا نقش یه هوو رو بازی میکنه و میگه این قشنگتره . باباشم سرشو خم میکنه و میگه هر کدومو دوست دارین همون ! و منو یاس رو میندازه به جون هم ...
از اونور پسره هم میاد میگه طرحی که دخترتون انتخاب کرده هم طرح قشنگیه هاااااااا ... و من درمونده تر از هر زمانی فقط به طرحی که خوشم اومده بود زل میزنم و هیچی نمیگم ...
به همین راحتی ! یه خرید ۱۴۰۰۰۰۰ تومنی به انتخاب یاس اوکی شد ... البته نه اینکه طرحش خوب نباشه هاااا ... نه قشنگه ! ولی خب من اون یکی رو خیلی خوشم اومده بود !
اونوقت فروشنده ی اصلی میگه خانوم خوش سلیقه هستن ! محمد هم با افتخار میگه انتخاب دخترمه ! خانوم کم آوردن
حالا بهم حق نمیدین دیگه این بچه رو با خودمون برای هیچ گونه خریدی بیرون نبریم ؟ ای کاش دلسوزی بی جای مادرانه م گل نمیکرد و نمیگفتم اینم با خودمون ببریمش
بچه هم بچه های قدیم ...
- پنجشنبه ۹۰/۰۴/۳۰