به پایان نزدیک میشویم و شاید شروعی دیگر ...
امروز خیلی بی حوصله بودم . گرمای هوا هم مزیده بر علت شد !
کلافگیه یاس هم منو بیشتر و بیشتر عصبی میکنه ! محمد اکثر وقت با شوهر خواهرم میره برای کارهای تاسیساتی و ما دو تا تو خونه تنهاییم ! یاس هم انقدر که بیرون رفتن رو دوست داره یه بند میگه مامان کی میریم ! کجا میریم ! کی میاد ؟ وای ...
عکسهای یونی رو نگاه میکنم و از یاداوری حس و حال اون روزها خندم میگیره ! وای ... یاده عکسهای دسته جمعی و تلاش بچه ها برای اینکه خودشون رو داخل کادر عکس جا بدن ! یادش بخیر ، دیگه تموم شد . مقطع کارشناسی داره به انتهاش میرسه و دیگه کم کم بچه ها میرن که پراکنده شن . حالا دیگه چی بشه که یه وقتی یادی از هم کنن و از هم حالی بپرسن .
دلم میگیره وقتی فکرشو میکنم بعضی از دوستان رو نمی تونم ببینم . امیدوارم هر جا هستن همیشه موفق و پیروز باشن . این نهایته آرزومه ...
انگاری همین دو سه ماه قبل بود که وارد کلاس ۲۰۲ شدم . صندلی های چوبی و کلی چهره ی غریبه که قرار بود ۴ سال با هم باشیم ... اساتید تکراری ولی مهربون و صمیمی ...
کلاس استاد سمائی ! وای ! چه هیجانی داشتیم برای اینکه زودتر بریم خونه و وقتی از کلاس بیرون میومدیم دوستام اشاره میدادن که آوا برو استاد منتظره ... و استاد مثل تموم هفته با روی خوش میگفت بیا تا مسیری می رسونمت و تو راه از تجربه ی سالهای تدریسش برام حرف میزد .
کلاس استاد فارماکولوژی با اون گیر دادناش ! مخصوصا به مریم قهر کردناش و ترک کردن کلاساش
کلاس تغذیه با اون استادی که تهه نامردی تحقیقی که تک و تنها انجام داده بودم رو به نام خودش ثبت کرد . همش میگفت چرا انقدر حرف میزدین .
سخت گیری های استاد منتظری برای ورود به کلاس و سرفه های گاه و بیگاه من که باعث شده بود بهم بگه هر وقت سرفه ت میگیره می تونی بری بیرون و برام محدودیتی قائل نمی شد ( چون صدا سرفه هام کلاس رو بهم میریخت :) )
استاد اعلائی که هر بار رو حرف بچه ها حرف نمیزد و آخرش همونی که ما می خواستیم می شد .
استاد ساسانی ! وقتی داشت تدریس میکرد انتظار داشت همه گوش بدن و وقتی برای ارائه کنفرانس بچه ها رو صندلی نشست بهمون گفت حق دارین سر کلاس چرت بزنین .
استاد خاتمی ! آروم و متین ... همیشه لا به لای حرفاش یه حسی بود که دوست داشت مارو به وجد بیاره و تلاش کنیم ولی به ندرت موفق میشد ...
استاد عرب ، استاد نصیری ( تشریح ) ، استاد سعیدی که انگلهارو به قشنگی برامون توصیف میکرد و راه های انتقال رو عملا نمایش میداد چقدر میخندیدیم اون روزها ...
استاد کریمی با اشعار آخره کلاسش و صدای دلنشینش .
استاد جهانشاهی با دستهای نازی که داشت و چقدر من از مدل دستهاش خوشم میومد.
اساتید دیگه ای هم بودن که از هر کدوم میشه تیکه ای رو اینجا نوشت ولی خب !
به دلایلی از نام بردن باقیه استاتید معذورم
دلم برای ساختمون آموزشی تنگ میشه !
دلم برای محوطه ی زیباش و پرتقالها و نارنگی هایی که وسط کلاس چیده می شد و می خوردیم تنگ میشه !
حتی برای سلف دانشکده با اون املتهای بی رنگ و روش هم دلم تنگ میشه ...
- يكشنبه ۹۰/۰۳/۲۲