گم شد ؟! فدای سرمان ...
یسنا هم قرار بود بیاد و لباسی که خریده بود رو به دلایلی تعویض کنه . حدودای ۴:۳۰ به اتفاق مامانی و یاس رفتیم سمت مرکز شهر و یسنا و اسما هم از سمت خودشون به ما ملحق شدن . یسنا که متاسفانه نتونست لباس دیگه ای رو تو اون مغازه انتخاب کنه و بعد از کلی بالا و پایین زدن قرار شد بمونه تا ۲۸م که خرید جدید برسه اونوقت بره شاید بتونه چیز مناسبی پیدا کنه ! البته خداییش ایراد لباس از پارچه بود و فروشنده بی انصافی کرد پولش رو بهش برنگردوند . بگذریم ...
بعد رفتم برای یاس پیراهن مجلسی و یه تونیک اسپرت و یدونه دامن شلواری خریدم . برای خودمم کمی خرید کردم و یه صندل مجلسی هم خریدم که متاسفانه وقتی رسیدیم خونه دیدم از اون خبری نیست ! خونه ی مامان هم نمونده بود . امروز هم بنده خدا مامان رفته کل مسیری که از کفش فروشی تا جاییکه تو ماشین نشستیمو پرس و جو کرده بلکه بتونه پیداش کنه که متاسفانه نشد ! اینم از این ....
حدودای ۹ بود که دیگه راهیه خونه شدیم و من دیگه کلا از درد پا جون تکون خوردن نداشتم . آخه تا ظهر که بیمارستان بودیم و عصر هم کلی پیاده روی داشتیم . امروز دومین روز کارورزی جبرانیمون بود ...
یکی از بچه های دانشکده مون که ارشد رشت قبول شده امروز اومده بود بیمارستان . مریم ازش در مورد درصد دروس کنکور ارشد رو پرسید ولی اون انگار نه انگار . توجه نمیکرد . یه سریا چقدر زود خودشون رو میبازن ! خدایا کمک کن(فقط "ن" رو اشتباها "م" تایپ کرده بودم ) من جز اون دسته نباشم
دیروز غروب رفتم شارژ ای دی اس ال رو پرداخت کنم که متاسفانه شرکت بسته بود ... الان هم هر آن احتمال میدم که شارژش ته بکشه و افلاین شم
- سه شنبه ۹۰/۰۳/۱۷