هنر ترم هشتیا :×
اون جناب کِرم هنر موزیسین گرام ، دوشیزه انجل* پنجه طلا ! که متاسفانه به دلیل استفاده ار کراکتر انحرافی نمیتونم لینک وبلاگشو بذارم
و اون ۵ چهره ی مظلوم هم هنر دوست عزیزممممم روشنک چشم قشنگمه
خداییش راسته که میگن هنر نزد ایرانیان است و بس
دیگه چه میشه کرد ؟ وقتی در اوج نامردی میان و اسم بچه های گروه رو حتی از تو قرعه کشی اردوی دانشجویی شیراز در میارن اونوقت بچه هامون نباید انقدر هنرنمایی خودشونُ رو کنن ؟ منکه به داشتن چنین دوستانی افتخار میکنم
امروز استاد نداشتیم و کلا بچه ها اساسی در نبود استاد انجام وظیفه کردن . من جمله خودم ! در اولین فرصت جیم زدم و رفتم خونه و برای اولین بار در طول تحصیلم تونستم درک کنم پیچوندن چه کیفی می ده البته بماند که همش استرس داشتم که نکنه استاد منو خارج از بیمارستان ببینه !
برای فردا قراره بریم که برای فارغ التحصیلیمون و کارهای طرح با مسئولش گفتمانی داشته باشیم ! به آخرای تحصیل که نزدیک میشم انگاری وابستگیم به دوستام بیشتر و بیشتر میشه
یکی دیگه از پرسنل بیمارستان امروز سن منو فهمید و دقیقا این شکلی بود ! همراه بیمار هم که شنید نتونست زبون به دهن بگیره و سریع اظهار نظر کرد که " با اینکه من از این خانوم ۵ سال کوچیکترم ولی خداییش بزرگتر نشون میدم " ... البته منظورش به خودش بود ! نه اینکه بی عار باشما ! نه به خدا ولی نمیدونم چرا همه با سن من مشکل دارن . خانومه میگه من همش فکر میکردم تو سن و سال همکلاس های خودتی ، نهایتا شاید دو سال ازشون بزرگتر باشی . بهم میگه چهره ت بی بی فیسه ما خانومها هم که کلا کشته مرده ی اینیم یکی بیاد بهمون بگه بهت میخوره کوچیکتر از سنت باشی و اونوقت دو تا گوش مخملی رو سرمون رشد میکنه و صدامون هم به نوع عر عر گرایش پیدا میکنه
+ ناهار خونه ی مامان بودیم و یه لوبیا پلوی خوشمزه ای نوش جان نمودیم که لنگه نداشت ! نمیدونم چرا همیشه دست پخت مامانها انقدررررررر خوشمزه و دل چسبه ...
+ امروز تو بیمارستان دو تا فوتی داشتن ! اقوامشون هم بد حال میشدن و میاوردنشون اورژانس ...
- يكشنبه ۹۰/۰۳/۰۸