فرهنگ کتابخوانی ما ایرانی ها ...
چندتایی کتاب درسی خودمون بود که اصلا اصلا برام جذابیتی نداشت و خودم همه شون رو دارم و به قول حباب اون دسته کتابهام معروفن به کلاه قرمزی :) دوستان عزیز خودم " منظور همون برونر و سودارث هاست "
بعد از کلی گشتن و وسواس تونستم دو تا دفترچه بخرم که یکی برای خودم و یکی برای یاس و در نهایت سه تا دونه کتاب هم خریدم با عناوین " راز گل سرخ - سهراب " و " دستور زبان عشق - قیصر امین پور " و یکی دیگه هم با محتوای جملات زیبای عاشقانه ...
اومدم خونه و کمی با دقت بهشون نگاه کردم دیدم ای داد بیداد کتاب امین پور اصلا با روحیه م سازگار نیست ! همش بحثهای اجتماعی بود ... امروز مجدد رفتم کتابخونه و باز سه تا کتاب گرفتم . البته یکیش از این جیبی هاست . " تنفس آزاد - بهمنی " و طالع بینی متولد خرداد و " زود بیا محبوبم - شیدا شیرودی " ... حالا صحبت کردم که دستور زبان عشق رو پس ببرم ...
اما ذات ما ایرانیها ...
اومدم خونه و دیدم زورم میاد برای اون کتاب عاشقونه پول بدم و برای همین برداشتم از صفحاتش عکس گرفتم و عکسهارو میخوام نگه دارم و کتاب رو پس بدم :دی !!!
خب چیه ؟ واقعا زورم میاد :) !
دو روزه که میریم بخش دیالیز ! این دو روز خیلی گیج بودیم ولی امروز کمی بهتر بودیم و تونستیم کارهای ست و پرایم دستگاه رو انجام بدیم :* دیروز این موقع از پیشرفت کاریمون با دستگاه دیالیز ناامید بودم ولی امروز بهتر بود !
از دیروز دارم به این فکر میکنم که اگه فقط به کار کلیه های خودمون کمی فکر کنیم به قدرت بی حد و اندازه ی خدا پی می بریم ... به اندازه ی یه مشت کوچیه و یک سره داره فیلتر میکنه ! تموم الکترولیتهای بدنمون رو میزون میکنه و نیازی به هپارینه شدن هم نداره ! نیازی نداره اینو بخوریم و اونو نخوریم راه بندازیم ... بعد وقتی میری پای دستگاه و میبینی یه دستگاه با اون عظمت با اون پیچیدگی فقط برای چند ساعت کار کلیه رو انجام میده تازه اونم با کلی عوارض جانبی احتمالی ، اونوقته که از تهه قلبت خدارو شکر میکنی که نعمت سلامتی رو بهت داده ! خداجون شکرت !
این سومین بخشی هست که طی این سالها توش بودیم و سرپرستارش مرد بوده ! این بخش هم مهر تائیدی بود بر این فرضیه م که مردها برای سرپرستاری جنبه ی بیشتری دارن ! :دی
+ از نظر روحی خیلی بهم ریخته ام ! دلم میخواد یه روز از صبح تا شب به دور از هر جنجال و آشوب روزمره دلمو بزنم به کوه و جنگل و گم شم ! ولی دریغ و صد افسوس ...
+ محمد تصمیم داره روز سه شنبه به اتفاق پسرداییمو پسر خاله م و یکی از همکاراش برن عیادت داییم ! ایکاش با خبرهای خوش برگردن ... :(
+ یه بخش از کتابچه "زود بیا محبوبم "
وقتی تنها بودم ، نمی دانستم ستاره ای در دور دستها می درخشد
و ناگهان دستی ، ترا به آسمان من می بخشد !
ترا به اسمان من می بخشد ...
+ خداییش اگه جملات خودمون رو بخوایم کمی مرتبش کنیم فکر کنم قشنگتر از این بشه ! نه ؟ :)
- يكشنبه ۹۰/۰۲/۱۱