MeLoDiC

باز هم عاجزانه ازتون میخوام برای دایجون و شادی عزیزم دعا کنین !!! :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی


سلام !!!

وای چقدر از اینجا دور افتادم این روزها ...

دیدین می گن مثلا ناف فلانی رو با فلانی بریدن ؟ یعنی نامزدشون کردن !!!

خب چیه ؟ ناف آوای بیچاره رو هم با بیمارستان بریدن 

سه روزه که صبحها میرم بیمارستان اونجا برای درسم و غروبها و شبها با یاسی و باباش میریم بیمارستان اینجا ... ای ددم وای !!! اراده به این محکمی دیده بودین ؟ 

تصمیم دارم بگم بهم یه اتاق بدن همونجا ساکن شم و انقدر نرم و نیام ! به نظرتون ممکنه پذیرای وجود ناب من باشن ؟  منکه باور دارم خودم رو ... 

اوهوم ! خب طبق معمول باز یاسی مریض شد و درست سه شبه که هر شب بیمارستانیم ... بر هر چی چشم شوره لعنت 

ساعت۰۱:۰۰ بامداد چهارشنبه من و همسری به اتفای یاسی تو اورژانسیم و قراره یاس بره زیر سرم ، برای اولین باره که سرم میگیره و شدیدا هم می ترسه !  ترجیح میدم تو بیمارستان براش وصل کنن تا زودتر مایعات و دارو بگیره . دختر داییم شیفت شبه و اورژانس ۱ هستش . خیلی راحت از یاسی رگ میگیره و حدودا دو ساعتی می مونیم تا سرم بره و بعد برای باقیه ساعت شب میریم خونه ی مامان اینا  تا برای صبح یاس رو به مامان بسپرم و بریم دنبال کارهامون . ساعت سه نصفه شب مامان و باباجون بی خواب میشن و دوتایی کمی سره به سر یاس میذارن  و در نهایت نزدیکای ۴ می خوابم . صبح بیمارستانم و هیچی از مطالب درسی رو آماده نکردم . ظهر برمیگردم خونه ی مامان و برای غروب همونجا هستیم .

تصمیم دارم شب برگردم خونه ولی از اونجا که وضع یاس هنوز خوب نیست از تصمیمون پشیمون میشیم و باز همونجا می مونیم  ساعت ۱۲ شبه و باباجون از یکی از دوستاش کارت بنزین گرفته تا باک ماشین رو پر کنه . قراره محمد به اتفاق باباجون ماشینهارو ببرن و کمی بنزین چهارصد تومنی بزنن  نصفه شبی یاس بی تاب میشه و من و محمد مجبور میشیم باز بریم مرکز شهر تا براش دارو تهیه کنیم 

به دکتر داروساز میگم یه دارویی واسه سوزش ادرار کودکان میخوام ... میگه نداریم ! گفتم بابا بچه م حالش خوب نیست و نتونستم بیارمش . فقط یه شربت ضد حساسیت بدین این آروم شه و بخوابه ! جلوی چشم خودم به دستیارش خیلی آروم میگه یه دیفن هیدرامین ساده بده بهش ... به روش نمیارم ... میرم پای صندوق ! ازش میخوام یه پماد کالاندولا هم بده . شربت رو میگیرم تو دستم و میگم اینو بدارین یه پرومتازین بدین ! صندوقدارش میگه اینو دکتر داد ... گفتم بچه دارین گول می زنین ؟ من میگم بچه م حالش خوب نیست و نمی تونستم باز بیارمش تا اینجا . گفت بدون نسخه نمیدیم ! گفتم خب از اول اینو میگفتین نه اینکه آب نبات بدین دستم که گولم بزنین  حالا محمد میگه همینو بردار . گفتم لازم نکرده ! مگه آبریزش بینی و سرفه داره ؟  شربت رو میذارم و پماد رو برمیدارم و راه میفتم به سمت بیرون ... پسره با تعجب نگام میکرد . شاید انتظار همچین برخوردی رو نداشت ... 

مستقیم میرم اورژانس و می بینم دکتر (همسایمون) شیفته ! به محمد میگم اگه تو بهش نمیگی من برم بگم ! میگه خودم میرم داخل ! بهش توضیح میده و براش دارو تجویز میکنه  برمیگردیم سمت داروخونه ! دوست ندارم باز نگام به اون عتیقه ها بخوره ! ازش میخوام سوییچ رو بده من برم تو ماشین و خودش میره تا نسخه رو براش بپیچن ... با مامان تماس میگیرم و میگه یاس آروم شده و خوابیده ! بهش میگم یه سر میرم خونه تا دوش بگیرم و زود برمیگردم ... 

صبح باز بیمارستانم و برای ناهار خونه ی مامان هستیم . یاس کمی بهتره و خدارو شکر تهوع و بیرون رویش خیلی بهتر شده ! بعد از ناهار به اتفاق مامان و زن داداشم میریم محل مادری و به خونواده ی داییام سر میزنیم . غروب باز حال یاس بد میشه  و هی از دل درد به خودش می پیچه ... ساعت ۸ شب من به اتفاق محمد و یاس میریم سمت اورژانس براش آزمایش اورژانسی نوشته ! تا ازش نمونه بگیرن ساعت ۱۰ شب میشه و جواب ۱۱:۳۰ حاضره ! میریم خونه ی مامان و شام میخوریم و اطراف ۱۱ به اتفاق یاس میریم تا جواب رو بگیریم . خدارو شکر مشکلی نداره و یه شربت برای شکم دردش میده و بر میگردیم خونه ی مامان . یاس برای پنجشنبه تعطیله و محمد هم قراره همون روز بچه هاش کلاسش رو ببره اردو ... برای همین یاس رو میذاریم اونجا و خودمون برمیگردیم خونه ... 

شکر خدا امشب آوردمیش خونه و حالش خوب شده !  

+fاز هم ازتون خواهش میکنم برای سلامت داییم دعا کنین 

+ خواهر عزیزم ! شادی جووووونم دچار مشکلی شده و تحت درمانه ! ازتون میخوام باز همراهیم کنین و با هم برای سلامتش دعا کنیم   

+ روز دوشنبه  ۲۹ فروردین ماه ساعت ۹:۴۳ صبح

تو سلف نشستیم و داریم صبحونه می خوریم که یهویی ویرمون میگیره روی یه لیوان یادگاری ثبت کنیم و هر هفت نفرمون روش امضا میزنیم و نهایتا قرار میشه که من لیوان رو بیارم خونه برای خودم به یاده این روزها نگه ش دارم . الان جلوی چشممه و امضای مریم رو توش به خوبی میتونم ببینم ...

حالا نکته ی خنده دارش چیه ! کنار امضای خودم اول اسم و فامیلم رو گذاشتم . یعنی این s.k

حالا بچه ها می خندن و میگن این یعنی چی ؟ یعنی استرپتو کیناز ؟  کلی سر همین موضوع ریسه رفتیم اساسی  

و اما دوستانی که امضاشون ثبت شده بر جدار این لیوان یه بار مصرف ...

خودم ، مریم همیشه متعجب خودم ، روشنک چشم قشنگم ، آنه خوش خنده ، فرشته ویلونیست ، کیمیا جووووووونم ، معصوووووم ناز


  • پنجشنبه ۹۰/۰۲/۰۱
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">