یعنی چی اونوقت ؟! + اعترافات یک عدد خواهر
زیباترین آغاز را با تو تجربه کردم
پس تا زیباترین پایان با تو می مانم
خانومه که مبتلا به گیلن باره بود دیروز غروب فوت شد . اینم از امروزمون که همون اول وقت حالمون گرفته شد ! خدا بیامرزدش .
پیره مرده حالش توووووووووووپ شده و کلی دخترم دخترم می کرد .
امروز بهش میگم : پدرجان خوبی ؟
گوشهاش کمی کم شنواست !
میگه : چی ؟ خوبم ؟
میگم : آره ! خوبی؟ بگو خوبم تا منم خوشحال بشم .
میخنده و میگه : اگه زوریه آره خوبم ...
وای چقدر چهره ش مظلومه وقتی میخنده . حرفهاش رو به سختی می فهمم . با گاز روی تراکئوستومیش رو فشار میدم و اون برام حرف می زنه .
امروز همسری رفته مخابرات و درخواست قبض کرده . جالبه مبلغش ۴۱۰۰ تومان بوده . رفته بانک پرداخت کنه ! یارو برگشته میگه فقط ۴۱۰۰ تومن بوده ؟ ارزش داشت ؟
همسری هم بهش گفته : لابد انقدر با ارزش بوده که خطمون رو قطع کردن دیگه
امروز هم تا اومدم خونه با مامانی تماس گرفتم . بعد از احوالپرسی انگاری یهویی یادش اومده دیشب چیکارش کردم . حالا من بلند بلند می خندم اون از هزار جور فکرای ناجوری که همش هم به مُردنمون ختم میشه برام حرف میزنه . آخرش به خیر و خوشی خداحافظی میکنیم مادره دیگه ! می دونم چقدر نگران شده ! حباب و یسنا هم تائید کردن که مامان خانومیم با خونه ی اونها هم تماس گرفته و ازشون در مورد ما پرسیده ! مامان عزیزمممممممممممممممم ، همین کارهاته که کشته منو
+ مشخصه عنوان کم آوردم ! نه ؟
+ چهارشنبه همسری و پنجشنبه باز هم همسری با یاس میرن اردو
.
.
.
بعدا نوشت : ۲:۱۸ ظهر " دوشنبه "
اعترافات یک عدد خواهر دلسوز !
همین الان آبجیم تماس گرفته میگه دیشب داشتم " نقاب آ ن ا * ل ی ا " میدیدم که مامان تماس گرفت بیام خونتون ببینم چرا هیچ اثری ازتون نیست . منم موندم و تا آخره سریال رو دیدمُ کلا یادم رفت مامان چی گفته و باید بیام بهتون سر بزنم . دوباره ۱۵ دقیقه بعد مامان تماس گرفت و گفت چی شد ؟ رفتی ؟ تازه یادم اومد ای داده بیداد نیومدم . از ترس به مامان گفتم آره رفتم ولی هر چی در زدم کسی جواب نداد بعد تا گوشیو قطع کردم تندی اومدم خونتون و ... که شد بقیه ماجرا
یعنی من موندم این خواهرم چقدر دلسوزه ها ! از خوش مرامی هیچی کم نداره ! این ابجی ما همونیه که هر وقت براش مهمون میاد من می شم کوزت و اون میشه خانومه تناردیه !!! دیگه چه میشه کرد ؟
- دوشنبه ۹۰/۰۱/۲۲