خستگیهامُ بگیرید ...
* بـخش ما توی بیمارستان تنها بخشی ِ که کموتراپی ( شیمی درمانی ) انجام میده . برای همین انواع و اقسام کنسرها رو با شرایط سنی متفاوت داریم . با روحیه های حساس و گاها بسیار بسیار دوست داشتنی . یکی از مهربونترین ها بعد از اینکه کلی رنج و عذاب ناشی از این بیماری کوفتی روتحمل کرد بعد از انتقال به بخش آی سی یو چند روز قبل از درد و رنج رها شد ... دلم آتیش گرفت وقتی پسرای جوونش با بغض اومدن تا از پرسنل بخش برای زحماتی ( به گفته ی اونها ) ! که برای مادرش کشیدن تشکر کنن ... یه خونواده ی خیلی خیلی محترم و با شخصیت . مادرشون حتی در اوج درد هم که بود صبورانه رفتار کرد و دردُ بهونه ی بد دهنی و استفاده از الفاظ تند قرار نداد . روحش شاد !!!
** امروز یکی از بیمارهام که خانم بسیار بسیار جوونی بود یهویی بهم ریخت . باهاش صحبت کردم و کمی آروم شد . گفت دیگه خسته شدم . میخوام برم خونه مون . چند روز بچه هامُ ندیدم . دارو رو ازش جدا کردم و گفتم کمی قدم بزن ، به دوستات تو اتاقهای دیگه سر بزن ، هر زمان برگشتی خبرم کن بیام دارو رو وصل کنم . چند دقیقه بعد در حالیکه لچک سفیدی به سر داشت و هندزفری به گوش ، اومد سمت استیشن . ازم بابت رفتار تندش عذرخواهی کرد و گفت دیگه حسابی کلافه شدم . گفتم چند تا بچه داری ؟! گفت دو تا . بچه هام دوقلو هستن و پنج ماهشون ِ ! چهار روز ِ ندیدمشون ...........
این بیماری ِ لعنتی سر به فلک گذاشته . از هر نوع و استیجی ... میان و میرن ...
زیادن ... خیلی زیاد !!!
- يكشنبه ۹۴/۰۴/۲۱