مهمونی منزل آبجی بزرگه
قبل از اینکه راهیه خونه ی آبجیم بشم یخچالُ از برق کشیدم تا برفکهاش آب شه و وقتی برگشتم تمیزش کنم :( یه شانسی که آوردم این بود که فریزر تمیز بود :)
برای خواهرزادم که عاشق کیکه هم کیک درست کرده بودم و اونو هم برش زدم و داخل ظرف چیدم و با خودمون بردیم خونه ی ابجی بزرگه ! ابجی هم زودتر از پایان کارش اومده بود خونه و با مامانی مشغول اشپزی بود که ما وارد شدیم :)
همسری و باباجون کمی دیرتر اومدن . باباجون هم اسما رو با خودش اورده بود و کلی از اومدنش خوشحال شدیم و البته مامان به باباجون گیر داده بود چرا خواهر حباب رو نیاورد :دی خدایی جاشون خالی بود ... زن داداشم خداییش خیلی زودجوشه و آدمو معذب نمیکنه ! از این اخلاقش خوشم میاد . این اخلاقش دقیقا چیزی هست که لازم بود داشته باشه ! چون افراد فامیل ما خیلی به هم وابسته هستن و اگه خدای نکرده کمی بد عنق بود جو رو سنگین میکرد که خدارو شکر اینجوری نیست :) بترکه چشم حسووووود :)))
خلاصه تا نزدیکای ۱۲ شب اونجا بودیم و اونجا هم نقش کوزت بودن رو کاملا تونستم به اجرا در بیارم :) البته به اتفاق اسماجون :دی !!! و اخره شب بای دادیم و هر کی به سوی مقصد خویش :دی
خودمم انقدر خسته بودم که حد نداشت ! تا اومدم خونه تنها کاری که کردم این بود که ماست و پنیر و تخم مرغهارو گذاشتم تو یخچال و روشنش کردم تا امروز صبح برم داخلش رو تمیز کنم . بسکه خسته بودم اصلا حس بیدار موندن و تمیز کردن اونو نداشتم ... دست درده لعنتی هم به جونم افتاده و دیشب مجبور شدم آتل ببندم و بعد هم سرمو گذاشتم رو بالش و خوابیدم :دی
+ قابل توجه مامان نگار : آخرین کلمه ی جمله ی بالا وصف حال تو هستا :)))
+ همیشه از قدم زدن زیر بارون لذت میبرم البته به شرطی که سردم نشه !!! دیروز صبح به این حسم شدیدا بها دادم و بدون چتر رفتم زیره بارون ... خیلی خوب بود ! تنها چیزی که آزارم میداد سنگفرشهای لق شهر بود که وقتی روشون پا میذاشتم ناغافل کلی گنداب بهم می پاچوند :( ! ولی در مجموع یه پیاده روزی ۲ ساعته زیر بارون خالی از لطف نبود .
- دوشنبه ۸۹/۱۲/۲۳