ثبت نام ارشد رو بالاخره انجام دادم :)
اوووووف ! انقدر شلوغ بود که نگو ... ملت ریخته بودن برای ثبت شماره حساب یارانه ها !
یه ثبت نام ساده نزدیک یک ساعت طول کشید ، دیگه کلافه شده بودم :(
حالا زن داداش ما هم اسمس میداد و منم بعد از خوندن اونها یه لبخند موزونی بر لب داشتم :) که دیدم صاحب کافی نته برگشت گفت خانوم اینجا مکان دولتیه و استفاده از موبایل ممنوعه !!! دولتیش منو کشت :))))
منو میگییییی !!! گفتم یعنی چی مکان دولتیه ؟ حالا فهمیدم منظوره یارو چی بوده ها :دی
آخه زنگ اسمس گوشیم صدای افتادن سکه هست ! به گمونم یارو فکر کرده بود سکه های خودشه که میریزه و وقتی دید ضایع شده از رو لج به من گیر داده بود :دی
آقاهه میگه : * خانوم شماره ثابت ؟!
میگم : + ۴۲۲... همینجور زل زدم نگاش میکنم ...
* خب بقیه ش ؟!
بازم نگاش میکنم !
+ ببخشین یادم رفت یه لحظه !
* اشکال نداره ! باز شما خوبین من یه بار اسممو فراموش کرده بودم :دی
بالاخره یادم میاد و براش تکمیل میکنم . همین مکافات رو برای شماره ی همراهمم دارم :دی
آخه چیکار کنم !! من که به خودم زنگ نمیزنم تا شمارم یادم باشه که :دی
بدتر از همه اینکه هر چی فکر کردم یادم نیومد و مجبوری با خطم به تلفنشون زنگ زدم و شمارم افتاد :دی
نه اینکه انقدر گیج باشما ! از بس که شلوغ بود کلا تمرکز نداشتم :)
یه زمانی موبایل نبود از مغزمون برای حفظ کردن شماره ها استفاده میکردیم ولی الان کلی شماره تو گوشیمون سیوه و مغزمون دقیقا رفته تو فاز آکبندی ...
یقین دارم اکثرا همین مشکلُ دارن :)
به هر شکل بود تموم شد و برگه های پرینت رو تحویلم داد
بعد هم رفتم نساجی مازندران و واسه اتاق خوابمون پرده خریدم :) حالا قراره برم خونه ی مامان اینا و بدوزمش ...
امشب منزل آبجی بزرگه دعوتیم ! به روایتی در کل آبجیمون چون برای تعطیلات عید میرن جنوب داره پیشاپیش زن داداشمون رو دعوت میکنه تا غیبتش زیاد احساس نشه :دی
ولی من برام جای سئواله ! این خواهرمونه که داره دعوتی میده بعد چرا من و مامانی قراره بریم براش شام تهیه کنیم ؟! :دی
کلا ۸۰ درصد دعوتی های آبجیم همینجوریه ! نیست که خودش شاغله واسه همین یک پای ثابت تموم دعوتی هاش من و مامان هستیم :دی !!! البته دقیقا در نقش کوزت ایفای نقش میکنیم :) ! اخه مجبوری دعوتی بدی ؟
با کلی تاخیر تصمیم دارم از بعد از ظهر خونه تکونی رو شروع کنم . نه اینکه تنبل باشماااا ! نه ...
سرو تهه خونمون رو بزنی میشه ۶۰ متره ! کمی بجنبم سه روز می تکونمش :دی
فقط همچین نیاز داره یکی استارتمُ بزنه و راه بیفتم :)
دیشب برای شب نشین رفته بودیم خونه ی حباب اینا و تا حدودای ۱۱:۱۵ اونجا بودیم . عکسهای عقدُ دیدیم و بعدش هم کمی حرف زدیم و چای و میوه و شب بخیر ... :دی
- يكشنبه ۸۹/۱۲/۲۲