خدایا شکرت
راستم میگفت بنده خدا ! آخه غروبش به همراه داییم و پسر داییم رفته بودن سمت تهران . گفتم ع راستی چرا تو خونه ای ؟ باید الان تهران باشی ! چرا ؟
گفت نمیگم تا بمونی تو خماری ... منم زیاد اعصاب نداشتم واسه همین پرس و جو نکردم که چی شده و با خودم گفتم لابد باز خوردن به ترافیک و برگشتن تا صبح زود راه بیفتن ....
تا چند دقیقه قبل که مامانی تماس گرفت و گفت اینا دیروز تو جاده نزدیکای "دزده بن" تصادف کردن و مقصر هم ماشین رو به رویی بوده که همشهری خودمون هم هست و می شناسیمش :(((
حالا شکر خدا خودشون هیچیشون نشده ولی ماشین داییم ۲ میلیونی خسارت دیده :(
باز هم جای شکرش باقیه که صدمه ی جسمی نداشتن ...
الانم با دایجون تماس گرفتم و باهاش حرف زدم . خودش که میخندید .
ماشینو داده واسه تعمیر و قرار بود بره برای بیمه و عصر با ماشینای خطی بره تهران .
ظاهرا ۱۵ - ۲۰ روزی ماشین باید بخوابه و این دمه عید یعنی گرفتاری :(
خدایا داییم واسه مراسم داداشم اومده بود . مرسی که هواشونو داشتی
- شنبه ۸۹/۱۲/۲۱