تیتروار وقایع رو شرح میدم :)))
+ بعد از ظهر مراسم پیرایش عروس خانوم توسط ابجی کوچیکه انجام شد و منم شاهده این همه زجر و شکنجه ی عروس خانوم بودم :))) خنده های شیطانی خواهر شوهر وسطیه :دی
+ چهارشنبه بعد از ظهر عروس خانوم و مادرشون و برادرشون به اتفاق باباجون و یاس برگشتن رودسر و مامان رفته بازار تا یه خرید جزئی داشته باشه و همسری به اتفاق دوماد کوچیکه و داداشم رفتن تا برای آقا دوماد پیراهن و کراوات و گیره کراوات بخرن و منم نشستم دارم سنگهای پیراهن عروس خانوم رو محکم دوزی میکنم
+ چهارشنبه غروب مامان هنوز نیومده و خاله جون اومده خونمون با کلی سبزی خوردن که با ابجی کوچیکه نشستن و دارن پاک میکنن و من هنوز دارم سنگ لباسهارو میدوزم . همین بین مامان از راه میرسه و اونم کلی خرید داشته :دی
+ همسری و دوماد کوچیکه برگشتن خونه و مامان تازه یادش اومده که برای خونواده ی عروس کادویی نخریده و همین باعث میشه یه بار دیگه به اتفاق همسری برن مرکز شهر تا خرید کنن و اطراف ۸ شب به همراه ابجی بزرگه و پسرش برمیگردن خونه
+ شام میخوریم و اشپزخونه رو مرتب میکنم و بعد از شام خرید عروس خانوم رو نشون بقیه میدیم و من و آبجی بزرگه میریم تو اتاق خواب تا وسایل رو کادو پیچ کنیم و این امر از ۹:۳۰ شروع میشه و دقیقا تا ۱۱:۳۰ ادامه پیدا میکنه
+ آخره شب به اتفاق یاس و همسری راهیه خونه میشیم .
+ پنجشنبه صبح تنهایی میرم مرکز شهر تا خریدی داشته باشم و برای ساعت ۱۱برمیگردم خونه . ۵ دقیقه بعد از ورود من عروس خانوم و آبجی کوچیکه و مهمون عروس خانوم به اتفاق جیگیلیه من وارد خونمون میشن و من هنوز غذا درست نکردم .
+ هم برق قطع شده و هم آب ( طبق معمول تموم روزهایی که قراره ما سر ساعت مشخصی بریم مراسم عروسی و نامزدی :( به محض اومدن برق عروس خانومو میندازیم تو حموم و بعد تا یاس میاد خونه ناهار میخوریم و بعد از ناهار من و یاس میریم دوش میگیرم
+ ساعت ۳:۴۵ راهیه محضر میشیم و آخرین نفراتی هستیم که از طرف فامیلهای خودمون وارد میشیم . محضر در حد ترکیدن شلوغه :))
+ مراسم عقد به خوبی برگزار میشه و همه راهیه خونه ی مامان اینا میشیم . امشب قراره مامان یه مهمونی بده و مهمونها برای شام بمونن . خوش میگذره
+ بعد از شام مراسم شکوندن قند و بریدن کیک رو داریم و پشت بندش صد البته خوردن کیک :دی
+ آخره شب تموم مهمونها رفتن و تمام اعضای خونواده ی ما هستن + عضو جدید خونوادمون :دی
+ تا ۱:۳۰ نیمه شب ظرفهارو شستیم و نشستیم کمی گفتیمو خندیدم و ساعت ۲:۳۰ بدون یاس برگشتیم خونه
+ دیشب نصفه شبی در خواب کناره ی زبونم رو آنچنان گازی گرفتم که یه تیکه ش کاملا کنده شد و با درد شدیدی از خواب بیدار شدم و تا چند دقیقه هنوز نمیدونستم چه اتفاقی افتاده :دی
+ امروز صبح از خواب ناز بیدار شدم و کمی خونه رو که بابت دیروز مورد تهاجم جیگیلیه خاله قرار گرفته بود رو مرتب کردم و برای ناهار رفتیم خونه ی مامان .
+ امروز کلی وقایع این چند روز رو با جزئیات نوشته بودم که بلاگفا منو مورد لطف بی شائبه ی خودش قرار داد و همه رو یه جا پرووووووند :(
+ امشب اصلا اعصاب درست و حسابی ندارم ...
- جمعه ۸۹/۱۲/۲۰