گاهی زبان قادر به گفتن نیست ؛ تو نگفته بخوان حرف دلم را ...
حدودای ظهر به همراه حباب راهی بازار شدیم تا من برم سمت بیمارستان و حباب هم بعد از خرید سئوالات کنکور ارشد بره خونشون ... بین راه رفتیم پاساژ پردیس تا عطر ۲۱۲ بخرم و کلی لجم گرفت بابت اینکه یارو با اون مغازه ی باکلاسش جعبه کادو نداشت ، خلاصه عطر مورد علاقم رو خریدم و از هم جدا شدیم و هر کدوم به راه خودمون رفتیم .
نزدیکای بیمارستان مذکور یه مطبوعاتی بود و رفتم یه نوع کاغذ کادوی خوشگل خریدم به همراه چسب نواری و بعد رفتم تو کتابخونه و نشستم با سلیقه ی دره پیتی خودم اونو یه جوری کادوپیچش کردم . ولی شدیدا ظاهرش بی کلاس شده بود ...کلی بچه ها مسخرم کردن !!! البته به قول عزیزی ظاهر مهم نیست و نفس عمله که مهمه
ساعت ۱:۲۰ وارد بخش شدیم ! کلا امروز همش پیچوندیم ... نشون به این نشون که قرار بود نیم ساعت برای صرف چای بریم سلف و ما دقیقا یه ساعت چای نوشیدیم . اونم چه چایی !!! قند نداشتیم و به چه در به دری یکی از بچه ها برامون قند تهیه کرد . اونم چه قندی !!! به قول یکی دیگه از دوستام " بخورین نوش جونتون ، حقتونه ... "
بعد از کلی خنده و شیطنت توی سلف راهیه بخش شدیم و باز هم کنفرانس COPD رو پیچوندیم ... حدودای ۶:۴۰ دقیقه من از مربیمون اجازه گرفتم تا زودتر راهیه خونمون شم ! نیست که راه من از بقیه دورتره اونم قبول کرد !
اینجاش جالبه حالا !!!
راننده ی بنده خدا رفت بنزین زد و وقتی راه افتاد یهویی ماشین به تته پته افتاد حالا من میگم پیاده میشم با یه ماشین دیگه میرم ! اونم گفت : نه بمونین می رسونمتون ... قرار شد منو برسونه تا دمه خونمون و من به این شرط موندم و پیاده نشدم آخه ساعت ۷:۱۵ بود و جاشم پرت ! منم ترسووووووووو !!!
خلاصه یه تعمیرکار اومدم و ماشین رو راه انداخت و با حدود ۲۰ دقیقه معطلی راه افتادیم . بارون هم به شدت میبارید ! این بین هم همسری تماس گرفت و بهم گفت با ماشین دربست بیا خونه ! گفتم چشم با همین ماشین میام ... خلاصه حدودای ۸ بود که موفق شدم برسم خونه ! دیگه تندی شام درست کردم و خوردیم و از خستگی همون کناره سفره دراز کشیدم و سریال "ارمغان تاریکی " رو دیدم !
با مامان هم تماس گرفتم و از برنامه ی چهارشنبه برام گفت ! انشالله برای مجرداش ... خلاصه اینکه کلی آرزو داره برای تک پسرش و ذوق داره . نیست که من اصلا ذوق نکردم
فردا هم باید ساعت ۶ راه بیفتم تا برای ۷:۲۰ توی بخش باشم و از الان غصه م شده . بدتر از همه اینکه پنجشنبه امتحان بخش خون " آنکولوژی" داریم و شبش ما قراره بریم رودسر ! حالا کی باید درس بخونه ؟ بی خیال شدم این آخریا
+ ثبت نام برای ارشد شروع شده و من سایت سنجش رو باز کردم ولی هر چی نگاه کردم چیزی ندیدم . فکر کنم از خستگیه که نمیتونم خوب درک کنم این سنجش چی میگه ! اگه کسی میدونه برای ثبت نام ارشد زیر شاخه های پزشکی باید وارد چه لینکی شد آدرسش رو برام بذاره . حال گشتن رو ندارم
+ امروز همسری رفت که شارژ ADSL رو پرداخت کنه ! خدارو شکر ۳۰۰۰ تومن کسر کرده و از این به بعد باید ۱۲ تومنی بدم
+ خیلی حس خوبیه که یه پیرزن که منو نمیشناسه کلی برام دعا میکنه ! این بخش از شغلمُ دیوونه وار دوست دارم
.
.
برای تو که دیوانه وار دوستت دارم
+ گاهی زبان قادر به گفتن احساس نیست ؛ تو نگفته بخوان حرف دلم را ... *آوا
- دوشنبه ۸۹/۱۲/۰۹