MeLoDiC

مسافر ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

مسافر ...

دوشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۰ ب.ظ

گاهی که نه ! همیشه توی مترو بچه های کوچیکُ می بینم و اعصابم بهم میریزه . قربون خدا برم . آخه اینا باید تو اون روز و ساعت سر کلاس درس باشن نه اینکه دستفروش مترو باشن ... هر بار با دیدنشون کلافه میشم . یکی دستمال می فروشه . یکی دیگه فال ! یکی چسب زخم می فروشه و اون سردسته شون آدامش فرش ... 

یه آقایی هست که بساطش بسته های تنقلات ِ که به نظرم گرون فروش هم باشه . مدتی قبل این آقا رسید کنار صندلی که من نشسته بودم و شروع کرد به تبلیغ کالای بسته بندی خودش . همون بین سه تا بچه ی قد و نیم قد که فال و دستمال جیبی می فروختن اومدن و دخترک از فروشنده قیمت آلبالوها رو پرسید . اونم گفت هزار تومن ... دخترک به دوستش نگاه کرد و گفت پونصد من میدم و پونصد تو بده یه بسته بگیریم بخوریم . دوستش که سنن از اون بزرگتر هم بود گفت " من نمی خورم " دختر با حسرت بسته رو گذاشت تو ساک مرد . به یارو گفتم یه بسته آلبالو بده بهشون . همینکه بچه ها صدامُ شنیدن برگشتن و دختر شروع کرد به خواهش و التماس که " نه خاله ! نمی خورم " گفتم بگیرین با هم بخورین نوش جونتون . خیلی اصرار کرد که منصرفم کنه . ولی خب رو حرفم موندم . مرد یه بسته آلبالو گرفت سمت دختر فال فروش ... ولی همون بین دوستش که میگفت من نمی خورم گفت بهتره بجای این البالوها بادوم یا تخمه بگیریم . اینُ بخوریم ممکنه مریض شیم :))) خلاصه یه بسته تخمه کدوم گرفتن و دختر فال فروش چرخید سمتم و یه فال گرفت جلو روم . گفتم نمیخوام . برو فالتُ بفروش . گفت " نه خاله ! این فال برای شما . ممنون " گرفتم و همونطور که به پاکت نارنجی نگاه میکردم اشکم سُر خورد روی صورتم و به دور شدن بچه های معصومی که آینده ی نامعلوم در انتظارشونِ نگاه کردم که در حال دور شدنِ از من بودن ... پاکت رو باز کردم و با این متن رو به رو شدم ... 

تا ایستگاه تهران اشکم یه بند اومد و اصلا برام مهم نبود زن و مردی که رو به روم نشستن و نگاهشون روم سنگینی میکرد به چی فکر میکنن .... 

 

**** اینم فالی که چند روز قبل پسر بچه ای بلا بهم داد . میگفت بگیر ، تو اصلا پول نده ... گرفتم و علاوه بر مبلغش یه دونه گز خوشمزه مهمونش کردم :دی { کلیک کنید }   

 این فالُ خیلی دوست داشتم . 

" ای صاحب فال؛ تلاش و سعی  باعث شده تا آنکس که تو را خالصانه دوست دارد ، تو را به دست آورد . البته قضا و قدر نیز تا حد زیادی همراه او بوده اند . او صد خون دل خورده تا توانسته است توجه تو را جلب کند و دشمن هم هر چقدر سعی کند نخواهد توانست نظر او را نسبت به تو تغییر دهد . تو نیز حساسیت بیش از حد را کنار بگذار و با هر حرکت و حرفی ، زود از جا کنده نشو و خشم خود را فرو بر . او جز تو را نمی خواهد پس تو نیز کمی رفتارت را تعدیل کن " 

در صورت تمایل روز لینک کلیک بالا کنید تا ببینین . 

  • دوشنبه ۹۴/۰۳/۲۵
  • ** آوا **

نظرات  (۷)

چه جالب، چند وقت پیش داشتم مطلبی رو تو یکی از بلاگ های بیان می خوندم
نوشته بود : در حال خواندن کتاب بیشعوری هستم به پشنهاد یکی از دوستان!
نکنه شما پیشنهاد داده بودین؟!
+
نَ ، مثل اینکه من اشتباه میکردم
همه پستهاتون ادامه هاشون جذابه!
(:
پاسخ ** آوا ** :
شایدم به پیشنهاد من بوده . خدا میدونه ....
چقدر روحیتون حساسه...منم اینطور هستم... تا ساعتها بغضم می گیره ه ه ..
پاسخ ** آوا ** :
سلام مهسای عزیزم . بله همینطوره . روحیه م خیلی خیلی حساس و شکننده شده ... 
خسته نباشی خانوم پرستار:)
ماشالا چقدر پست گذاشتی:-* 
ماجراهای توی مترو جذابن بیشتر بنویس ازش
ایشالا راهی که در پیش گرفتی راه و تصمیم درستیه ..
پاسخ ** آوا ** :
سلام رباب عزیزم . چطوری ؟؟؟؟ آره یه روز آف بودم زدم ترکوندم اساسی :))))))))) اتفاقا اونروز با خودم فکر میکردم که من جنبه ی آف شدن ندارم :دی . ولی از شوخی گذشته خیلی وقت بود دنبال فرصتی میگشتم که بیام اینارو ثبت کنم . 
امیدوارم که همینطور باشه که میگی .  ممنون از همراهیت رباب خوشگلم :********************

راستی کلی گشتم اینجا رو پیدا کردم ...

تبریک به خودم ... تبریک به شما .. تبریک به همه ...

خخخخخخخخ

تیکه کلام عمو هوشنگ

پاسخ ** آوا ** :
دستتون درد نکنه . خوشحالم کردین . کلا از روزی که اینجا شروع به نوشتن کردم وقتی نظرات دوستانُ دیدم انگیزم بیشتر شد . هر چند به دوستان زیادی آدرس دادم ولی خب لابد دلایل خاص خودشونُ دارن که یا هنوز نیومدن یا شاید بی صدا میان و میرن . 
اره عموهوشنگ ... اون خونواده ی پر دردسر :)))

سلام بانو

خوبی ؟

خسته نباشی .

منم همین طور هستم ... از دیدن بچه های کار خیلی دلم میگیره .

 

پاسخ ** آوا ** :
سلام اصا مهدی ... این بچه ها واقعا مظلوم و معصومن . همه شون ناخواسته وارد این زندگی ِ کوفتی شدن ... و خیلیاشون به اجبار تن به این شرایط میدن . این اجبارهای ناخواسته عذاب اوره !!!!!!!!
تو این عالم همه به نوعی تنهان بانو 

تو این عالم همه غریبن نسبت به خودشون 

همه چیز نشونست همه چیز از یه لبخند تا یه فال 

بگذریم 

دستاتون محکم تو دستای خدای مهربون 
پاسخ ** آوا ** :
ممنون از همراهیتون .. 
سلام

نگاه خیره ماهی به تنگ ها خشکید ... خبر نداشت که جفتش اسیر جریان هاست 

تورا میان خرافات و فال گم کرده م ... ولی هنوز امیدم به عمق فنجان هاست ... 

آخر نوشت :

حال دلتون همیشه آباد و فال دلتون همیشه قشنگ 

پاسخ ** آوا ** :
متن زیبایی بود . البته من به این فالهای کاغذ بازی اعتقادی ندارم ولی برای منی که اسیر تنهایی شدم این فالها یه جور نشانه ست . دوسشون دارم . ممنون از حضورتون دوست عزیز . 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">