رفتن یا نرفتن ؟ مسئله این است :دی
بدتر از همه اینکه اصلا حوصله ندارم !
دیشب حال همسری خیلی بد بود و میگرنش عود کرده بود و از غروب همینجور بی حال افتاده بود و ناله میکرد . هر چی قرص هم خورد هیچ تاثیری نداشت ! بسکه این مردها (بلانسبت) یه دنده هستن !!! هر چی التماسش میکنم یه بار بیا و برو دکتر (!) قبول نمیکنه که نمیکنه ! بعد منم لج میکنم میگم ایندفعه که مریض شدی اصلا توجهی نمیکنم ... ولی مگه میشه ؟ کلی گشنش بود ! شام درست کردم ولی نتونست حتی یه لقمه هم بخوره . میگم : غذا بد شده ؟ میگه : نه به خدا ! چشام داره برای غذا در میاد ولی نمیتونم بخورم ... آخرشم گلاب به روتون رفت تو فاز تخلیه سربالایی بعدش که کمی آروم تر شد گرفت خوابید .
این وسط حالا یاسی هم هی بهش گیر داده که بابایی جونه من اگه دخترتو دوست داری بخند ... بخند ... بخند دیگه !!! مگه این بچه حرف حالیش میشه اینجور مواقع ؟! میگم : یاااااااااااااس بابات رو اذیت نکن حالش خوب نیست ...
اونوقت همسری منو ضایع میکنه و میگه کاریش نداشته باش ... هیچی دیگه ! این وسط تنها کسی که ضایع میشه " منم "
ماشینمون پلاک نداره و تا پلاکش نیاد جایی هم نمیتونیم بریم . هیممم!!! اوناییکه اهل بیرون رفتن هستن الان میدونن ما چه حالی داریم این روزها . دو روزه کامله که پامو از خونه بیرون نذاشتم . دلمون پوکید تو خونمون ! راستش حس میکنم سر درده همسری هم از همین تو خونه موندنه زیادمونه .
امشب قراره حباب بیاد خونمون اونکه بیاد حال و هوامون کمی از این یکنواختی در میادش. یاس که خیلی خوشحال بود از اینکه امشب مهمون داریم . و من هم همینطور
از الان غصه ی غروب که دیر میرسم خونه رو دارم !
- شنبه ۸۹/۱۲/۰۷