اعترافات دو عدد خُل و چل :دی
دیشب یاس باز حالش بد شده بود و مجبور شدیم حدودای ۱۱ شب ببریمش بیمارستان تب داشت شدید !!! قبل از اینکه بریم بیمارستان با مامان تماس گرفتم که بیدار بمونه تا برای خواب بریم اونجا که صبح یاس رو نگه داریم پیشش ...
شکر خدا امروز حالش خوب بود ولی باز موند خونه ی مامان ! چون فردا معلمشون جلسه داره و کلاسشون تعطیله ... امروز وقتی باباش بهش گفت فردا تعطیلی یه حس مثلا بدی بهش دست داد . منم از اینکه سر به سرش بذارم به همسری گفتم " باباش یاس مثل اینکه دوست نداره تعطیل باشه فردا با خودت ببرش مدرسه " . گفتن همانا و شنیدن "نههههههه" از زبان یاس همان . چه میشه کرد ؟! خلاصه با یه ترفندی باید حس درونیش رو لو میداد دیگه
امشب مامان برای شام آش رشته درست کرده بود و ما با آبجی بزرگه و پسرش برای شام اونجا بودیم و بعد از شام اونارو هم آوردیم خونشون رسوندیم ... یاس هم مونده خونه ی مامان اینا ، الانم شدیدا دلم براش تنگ شده !!!
امشب همسری لوس بازیش گل کرده میگه تو سه چیزُ تو دنیا خیلی دوست داری ... میگم خب مثلا چیارو ؟
میگه : اول یاسُ ! بعد کامپیوترتُ! بعد درس خوندنُ !
میگم : پس تو کوشی اونوقت ؟
میگه : حالا منم اون وسط مسطا جا دادی دیگه
میگم : تو هم سه چیز رو تو دنیا از همه بیشتر دوست داری ...
میگه : مثلا چیارو ؟
میگم : اول شکار ، دوم شکار ، سوم هم شکار ...
بعدش میگم خداییش اگه من رو یه طرف بذارن و یه تفنگ و *گبر رو یه طرف دیگه ، تو کدوم رو ترجیح میدی ؟
میگه : تفنگ و گبر رو (شما باشین خونش رو نمیریزین ؟)
نامرد از تهه دلش میخنده و میگه چقدر همدیگرو خوب شناختیما
*گبر: یه جور پرنده که شکارش میکنن !!! نمیدونم اسم دیگه ای هم داره یا نه ==> کاشف به عمل اومد که اسم دیگه ش اَبیاه هست
- پنجشنبه ۸۹/۱۲/۰۵