تلخ و شیرین !!!
امروز صبح زود راه افتادیم سمت بیمارستان تا دیگه دلهره ی تاخیر نداشته باشم ولی نرسیده به بیمارستان دیدیم ترافیکه و تصادف شده !!! دیگه کمی حرص زدمو در نهایت یه تیکه رو خلاف رفتیم و به هر شکلی که بود راس ساعت ۷:۳۰ آماده تو بخش بودم
وقتی استاد اومد بهمون گفت : کدوم یکی از بچه هاتون تصادف کرد ؟؟؟ من مونده بودم منظورش چیه !!! گفت از فلان جا کی میاد که تو راه تصادف کرد ؟ وای من شوکه شدم چون دو تا از دوستامون از اون منطقه میان که یکیش همیکلاسیمونه و اون یکی یه ترم پایین تره !!! اونی هم که دوستمه همونیه که چند روز دیگه مراسم عقدشه چون کمد لباسهامون یکی هست و موقع تعویض لباس دیدم ازش خبری نیست ذهنم رفت که نکنه اونه که تصادف کرده . باهاش تماس گرفتیم که دیدیم اونم خیلی معذب جواب داد که کارورزی نمیاد و الان جایی هست ... وای خدا ! داشتیم سکته میکردیم . مجدد تماس گرفتیم که ببینیم کجاست که دیدیم میگه با آقاشون رفتن برای آزمایش خون ... تو همین حین فهمیدیم همون ترمه پایین تره تصادف کرده متاسفانه فمورش شکست که آتل بستن و آوردنش بخش . خیلی دلم براش سوخت ناگفته نمونه براش اشک هم ریختم و تموم بچه ها حالشون گرفته شد . تا حدودای ۱۰:۳۰ خونوادش هم اومدن و کاراش رو کردن تا ببرنش رشت !
خلاصه امروز موفق شدم لباس بگیرم و تا اومدم خونه هم همسری و هم یاس لباس رو پوشیدن و باهاش عکس گرفتن همسری هم حسادتش گل کرده میگه زمان ما از این خبرا نبود ! حالا مثلا دانشگاه آزادی هم بودا ... اون بالایی هم یاس هست ! هی میگه مامانی فردا میخوای پلیس شی ؟ میگم مامان جان پلیس چیه ؟ میگه آخه لباساش یه جوریه !!! من نمیدونم کدوم کشور همچین لباس پلیسی داره ! حالا اگه میگفت کشیش میخوای بشی یه چیزی
حباب هم اس ام اس داده که داره میاد خونمون مطمئنا امشب با این لباس خیلی ها فارغ التحصیل میشن !!! امیدوارم تا فردا برام لباسی باقی بمونه
بعد از ظهر هم موندیم و مجری برنامه که یکی از اساتیده یه دور سوگندنامه رو خوند و ما هم درست مثل کلاس اولی ها پشت سرش تکرار کردیم و یه جاهایی هم خندیدیم که آخرش تاکید کرد فردا باید خیلی جدی باشین . چون سوگند نامه که خونده شه دیگه جدی جدی پرستار میشین ...
امروز معاون آموزشیمون به همراه همون دوستمون که تصادف کرد اومد تو بخش و بچه هامونو شدیدا شیک و خوشگل و تر و تمیز دید و به مربی گفت از همشون نمره کم میکنی !جالبه که دوستای مصدوم هم از بخش پست سی سی یو اومدن جراحی تا ازش خبری بگیرن که با معاون آموزشی رو به رو شدن و اونم رفته به مربی اونها گفته مدیریت نداری ! باید میذاشتی تو زمان استراحتشون میومدن نه وسط ساعت کارورزی ...
خدایای به همچین آدمهایی واقعا باید چی گفت ؟؟؟ امیدوارم هیچ وقت تو شرایط مشابه قرار نگیره وگرنه مطمئنا خودش هم دچار عدم مدیریت میشه !!!
البته همش تقصیر روشنک بود . همین امروز قبل از اینکه معاون آموزشی بیاد بالا به من گفت از ترم دو تا حالا همش حس میکنم یه روزی خانومه فلانی قراره بیاد برای ارزشیابی ما !!! ای خدا بگم زبونت پر از گل ، این چه حرفی بود که زدی ؟؟؟ نیم ساعت هم طول نکشید که اون خانوم جلو رومون ظاهر شد اونم که همه رو با پنبه سر برید . خداییش سیاستش خیلی عالیه ! کلی از ما جلو رومون تعریف کرد ولی بعد گفت ازشون نمره کم کن
چند تا پسر پر رو امروز تو بخش بودن که به بچه ها گیر دادن ! خوشم میاد دخترا اصلا بهشون رو ندادن به داشتن دوستایی که دارم افتخار میکنم
+ برای بهبودی هر چه زودتر دوستمون دعا کنین لطفا !!!
- چهارشنبه ۸۹/۱۱/۲۰