اولین پست 97
سلام به همه ی دوستان عزیز .
در اولین روز از اردیبهشت آدم باید خیلی روش زیاد باشه که بخواد بگه " دوستان سال نوتون مبارک " ! ولی خب من پر رو تر از این حرفام . فلذا !!! سال نو مبارک . با اروزی بهترین ها برای شما دوستان عزیز ... :)))
انقدر که نیومدم و نیومدم و نیومدم ، حالا که اومدم روم نمیشه از چی بگم و بنویسم...
از سفرمون به شمال ، از شیفتهای سنگین ، از دلتنگیام ، از حسهای خوشی که این ایام درگیرشم ...
از شکستن طلسم شرکت نکردن تو جمع های دوستان و همکاران !!!
* خـلاصه اینکه بعد از سی و اندی سال زندگی بر روی کره ی خاکی و چندین سال سابقه ی کاری و پرستاری دو روز قبل طلسم شکست و برای اولین بار در مهمونی یکی از همکارا شرکت کردم و بی نهایت هم خوش گذشت و بنده بعد این همه سال اساسی طلسم رو پوکوندم :)))
واقعا خوش گذشت ! هنوز شیرینی ِ خوشی مهمونی منزل همکار زیر دندونمون هست که دوباره برنامه ی دور همی ِ دیگه ای واسه چهارشنبه ریخته شد . البته این بار قرار نیست خونه ی کسی بریم ! قرارمون یک باغ سنتی هست ...
** از مسئول شیفتی همین اندازه بگم که خیلی زود تونستم امورات بخش رو به دست بگیرم و تا حد زیادی ، هم خودم راضی هستم و هم سایر همکاران ... یه جورایی همه از روال کارم غافلگیر شدن و خودشون اقرار میکنن که میدونستن تواناییش رو دارم ولی نه دیگه تا این حد :)
*** خـیلی وقته که دیگه تمایلی ندارم زیاد از روزمرگیهام بنویسم. نمی دونم از دوستان قدیمی که تو بلاگفا همراهم بودن باز هم کسی اینجا دنبالم میکنه یا نه . متاسفانه یا خوشبختانه باید بگم خواهر کوچیکم تصمیم نهایی خودش رو گرفت و بعد از این همه سال تحمل عذاب و رنج زندگی مشترک تصمیم به جدایی گرفت . امروز قرار امضای نهایی رو داشتن که به دلایلی رفت واسه آخر هفته . یه جور حس تناقض عجیبی داریم این روزها . نمی دونیم بابت رهاییش خوشحال باشیم یا برای فروپاشی زندگی زناشوییش ناراحت . فقط تنها چیزی که همه مون رو ناراحت و نگران میکنه عاقبت تنها پسرش هست و بس . گاهی وقتها یه سری آدمها انقدر بی شعور میشن که انگار زمانیکه فهم و شعور تقسیم میشده اینا حتی به تهه صف هم نرسیدن . شوهر خواهرم یکی از اون پس مونده های جا مونده از صف تقسیم فهم و شعور بوده . چه از نوع ذاتیش و چه از نوع اکتسابیش .
به امید عاقبت به خیری خواهر کوچولوم و پسرش ...
- شنبه ۹۷/۰۲/۰۱