خیلی دور ، خیلی نزدیک ...
امشب شدیدا دلم گرفته !!!
علتش هم کامنت یکی از دوستای دانشگاهیمه !!!
روز اولی که پامو گذاشتم تو کلاس خیلی حس غریبی داشتم !!! سالهایی که از درس و مشق فاصله گرفته بودم یه فاصله ی سنی بین منو بقیه ی بچه ها انداخت ، فاصله ای که همیشه حسش کردم .
چیزی که مثل یه مانع بود برام ، که راحت نتونم با بقیه صمیمی شم . وای خدا مثل این دیوونه ها دارم گریه میکنم ! چند روز دیگه مراسم فارغ التحصیلیمونه و مقطع ۸ ترمه کارشناسی با تموم خوبیها و بدیهاش ، خوشی ها و غصه هاش میره که برسه به آخرش .
شروع دوری ها و دلتنگی ها !!! دلم برای تک تک بچه ها تنگ میشه !!! برای لحظه هایی که بحث میکردیم و گاهی سرو صدایی هم میشد تا تاریخ یه کلاس رو جابه جا کنیم ...
برای روزهایی که خودمونو به کوچه ی علی چپ میزدیم و استاد "قلب" خودشو کشت و آخر کسی مبحث درسشو نخوند تا بخواد بپرسه ...
برای روزهایی که تو پراتیک مربی خودشو میکشت و ما پر رو تر از همیشه همینطور با لباس عادی میرفتیم تو واحد و اون چقدر حرص میزد بابت این حرف گوش ندادنامون !!!
برای روزهایی که تو وجب به وجب محوطه بیمارستان و دانشکده عکسهای تکی می گرفتیم و آخرش کسی نفهمید فرق عکس تکی با دست جمعی تو چیه !!!
برای روزهایی که واسه املت سلف با آشپزها بحث میکردیم و اونا ککشون هم نمی گزید .
خداییش دلم برای همه ی این لحظه ها تنگ میشه
..................................
+ اولین کسی که تو کلاس با هم صمیمی شدیم چند روز دیگه عروس میشه ! همیشه بهترین دوستم بود . بهش تبریک میگم
+ یکی از اساتید محترم هم ... به اون هم تبریک میگم . یاد جزوات تنظیم خانواده ش میفتم خندم میگیره
+ خنده و گریه با هم قاطی شه چی میشه ؟؟؟
- شنبه ۸۹/۱۱/۱۶