دودکش ...
* سـالهای جنگ خونواده ی ما پذیرای یه سری از اقوام و اشنایان جنگزده بود . سالن پذیراییمون یه در به سمت حیاط داشت و قرار شد که این اتاق به طور کل در اختیار مهمونها قرار بگیره تا هر طور که میخوان اونجا استراحت کنن ! پسردایی پدرم ( مستر ع) به همراه فک و فامیل همسرش ! وقتی رسیدن وسایلی که همراه داشتن تمام فضای سالن رو پر کرد و عملا جایی برای خودشون باقی نبود . واسه همین پدرم خیلی بزرگوارانه خونه و کلید رو در اختیارشون قرار داد و دو سه رو بعد از اومدنشون ما خونوادگی به منزل مادربزرگم رفتیم تا ایامی که اونها اونجا هستن احساس معذب بودن نکنن و به اصطلاح خودشون باشن و خودشون . حتی یادمه چند روز بعد از اومدنشون از ما دعوت رسمی کردن تا یه وعده غذایی مهمونشون باشیم ! و مایکبار برای همیشه در منزل خودمون میهمان شدیم :)
دقیق یادم نیست که چند روز اونجا بودن ولی مامانم میگه نزدیک یک ماه طول کشید تا اونا برگردن سر خونه و زندگیشون در تهران . گذشت و گذشت و گذشت !!! تا چند سال بعد طی حادثه ای چشم برادرم آسیب دید و قرار شد مامان باتفاق برادرم برای معاینات برن تهران . با هماهنگی عموجونم براش وقت گرفتن و وقتی مامان و داداشم مراجعه کردن بهشون گفتن واسه گرفتن جواب باید فردا مجدد مراجعه کنن ! از اونجا که منزل مستر ع نزدیک بیمارستان مذکور بود قرار شد که شب در منزل اونها بمونن تا فردا عصر مجدد برای گرفتن جواب نهایی مراجعه کنن ! مامانم همیشه از اون یک شب به عنوان بدترین شب عمرش یاد میکنه ! میگه توهین و بی اعتنایی نبود که اون شب از جانب همسر پسردایی پدرجان به مامان بنده نشده باشه ! طوری که وقتی دکتر به مامانم گفت چشم برادرم نیاز به معاینه ی مجدد پس از مصرف داروها داره مامان کلا قید معاینه ی مجدد رو زد و دیگه نرفت . تا چندین سال بعد که کلا چشم داداشم جراحی شد .
توضیح اضافه : همه ی اتاقهامون دودکش تو دیواری داشتن ! یکی از اتاقها هیچ وقت بخاری نداشت و مامان تمام قبض های پرداختی آب و برق و تلفن رو به اتفاق یه سری کلید اضافه رو برای اینکه گم و گور نشه داخل لوله ی دودکش میذاشت !
داستان دودکش برمیگرده به چند سال بعد از ماجرای مهمونی یک شبه ی مامانم به منزل پسردایی پدرجان ! بعد از مدتها دوباره پسردایی ( مستر ع ) به همراه اهل و عیال اومدن خونه مون مهمونی . بعد از اینکه دو سه روزی مهمونمون بودن راهی شهر خودشون شدن و مامان خانوم طبق عادت همیشگیش تمام ملافه های تشک و لحاف رو باز کرد تا بشوریم ! در واقع بعد از رفتن اونها ما نیمچه خونه تکونی داشتیم .
اون سالها نه ماشین لباسشویی در کار بود و نه جارو برقی ! کل خونه رو با جارو دستی تمیز میکردیم و تمام رخت و لباسها با دست شسته میشد . چند روزی گذشت ( دو سه روز ) که همسر مستر ع تماس گرفت و به مامان گفت یک لنگه از گوشواره هاش نیست و احتمالا منزل ما جا مونده . مامان گفت بعد از رفتنتون من کل خونه و رختخوابها رو تمیز کردم و چیزی ندیدم ، ولی باز هم گوشه کنارو میگردم و خبرتون میکنم . بسیج طلایاب تشکیل شد و همه جای خونه رو گشتیم ! حتی زیر فرش ها . ولی نبود ! بهشون خبر دادیم و در جواب به مامان گفت من مطمئنم همونجاست ! تا مدتها ما همچنان با نگاه تیزبینانه اطراف رو میگشتیم تا شاید پیدا شه ولی دریغ از تیکه ی گم شده .
چند ماه بعد دوباره مستر ع به اتفاق خونواده اومدن منزلمون ! مامان یهویی وارد اتاق شد و دید همسر مستر ع درپوش لوله ی دودکش اتاق خوابمون رو در آورده و درون اون رو میگرده ! مامان متحیرانه پرسید مهری جان دنبال چیزی میگردی ؟ و مهری جان من من کنان گفت " دنبال گوشواره م " ...
چهره ی مامانم در اون روز رو به خوبی بیاد ندارم ولی دقیقا از همون تاریخ به بعد دیگه من مستر ع و مهری جانشون رو خونه مون ندیدم !
+ الان که به اون روزها فکر میکنم با خودم میگم چقدر آدمها با هم فرق میکنن ! ما تمام زندگیمون رو نزدیک یک ماه در اختیار خونواده ی پدری و همسر مهری قرار دادیم بدون اینکه حتی یکبار خم به ابرو بیاریم که ال و بل ! اونوقت اون حتی وقتی مادرم بهش گفت گوشواره ت خونه ی ما نبوده حرفش رو باور نکرد و بدون اجازه به گنجه ی پنهانی ما دست درازی کرد ! این یعنی چی !؟ آخه بیشرف مگه گوشواره دست و پا داره که راه خودش رو بگیره بره تو لوله ی دودکش !؟ غیر از اینه که با این کار نشون داده که لابد ما پیدا کردیم و اونجا قایمش کردیم !؟ دوباره لجم گرفته از یاداوری قضیه ی دودکش .
# مثل مهری نباشید !!!
- يكشنبه ۹۶/۰۴/۱۱
پس از همه من به اشتراک خود را به اشتراک خود و من
امیدوارم دوباره به زودی بنویسید