این بیماری کوفتی :(((
* تـو یه بخشی کار میکنم که تقریبا نیمی از بیمارهاش مبتلا به این بیماری صعب العلاج و شاید بشه گفت حتی لاعلاجن ! بخدا افسردگی گرفتم . وقتی بیمار جدیدی میاد و با این تشخیص تشکیل پرونده میده علیرغم اینکه سعی میکنیم امیدوارش کنیم ولی وقتی تو ذهنمون دنبال یه مورد می گردیم که مثال بزنیم خوب شده هیچی پیدا نمیشه . هر بار یه کیس جدید که یا خیلی جوونن و آدم دلش برای جوونیشون کباب میشه و یا از شدت کهولت سن خونواده رضایت به جراحی و شیمی درمانی نمیدن و یا میان ساله و هزار امید و آرزو برای فرزندان جوونش داره . مثلا همین حالا یکی تو بخشمون هست که توی اسفند ماه عروسیه پسرشه . حالا که باید در تدارک مجلس عروسی پسرش باشه بیشتر از یکماهه که در بخشمون بستری و نوتروفیل خونش صفر !!! باید ایزوله ی معکوس بشه ولی نداره که هزینه ش رو بده ! دائما تبهای بالای چهل درجه ... نمیدونم تا عروسیه پسرش دووم میاره یا نه .
امروز صبح با تماس زن عمو (سین) از خواب بیدار شدم . گریه میکرد . مطلع شدم که دوست صمیمی چند ساله ش که همسایه ی فعلیشونم هست مبتلا شده . قراره فردا بیمارستانمون بستری شه برای عمل تا بخشی از کولون برداشته شه . گفتم انشالله که پاتولوژیش منفی باشه . همینطور که گریه میکرد گفت متاسفانه جواب پاتولوژیش بدخیم گزارش شده :((( این درد لامذهب چرا انقدر زیاد شده ؟ یا شاید چون من تو بخش مربوطه کار میکنم انقدر آمارش به نظرم زیاد میاد . هوم ؟ نمی دونم . هر چی که هست زجر آوره .
لطفا برای شفای بیماران دعا کنین ...
** زندگیم روتین وار میگذره . معمولا بدون افت و خیز . کارهای روزمره م بقدری رو روال همیشگی انجام میشه که وقتی از خواب بیدار میشم اساسا اهل خونه می دونن که قدم بعدی که برمیدارم چیه ! این یکنواختی بشدت خسته م کرده . گاهی حتی دوست دارم خودم رو سورپرایز کنم ولی نمی دونم چطور . کاش می تونستم از این حالت رخوت در بیام . گاهی حتی دلم تنگ میشه برای وقتایی که صدای ترانه ای رو بالا می بردم و باهاش دیوونه بازی در میاوردم و کلی تخلیه انرژی میشدم . اینجا ولی شرایط طوریه که حتی این هم شدنی نیست .
+ اندازه ی فونت خوبه ؟
- پنجشنبه ۹۵/۱۱/۲۸