به امید روزی که معنای هر سخن دوست داشتن باشد ...
سه شنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۳۲ ب.ظ
* امشب پنجمین شبی ِ که اهل ِ منزل نیستن و باید امشبُ تنهایی به صبح برسونم . این وزش باد و صداهای جور واجوری که از اطراف شنیده میشه تا حدی منُ ترسونده :( بعد از ظهر با کار خونه سرمُ گرم کردم . بعد از تمیزکاری خونه و حیاط و ... نشستم پای لپ تابم تا کمی بنویسم شاید ذهنم از این وحشتی که به جونم افتاده منحرف شه ! چیکوی بینوا رو فرستادم تو لونه ش . دیگه خیلی پاشُ از گلیمش درازتر کرده و به هر جایی که نباید هم سرک میکشه . الان تو فاز تنبیه ِ ! ولی هرررر چند تا کلمه که یاد گرفته یه بند میگه . به نظر میرسه این حیوونی هم تا صبح قشنگ به حرف زدن بیفته :))))
* چـرا هوای وبلاگستان انقدر سرد و یخی شده ؟! هر از چند گاهی یکی خداحافظی میکنه و میره !!! آدم دلش میگیره خب ...
- سه شنبه ۹۵/۰۸/۱۱