فروغ خوانی یاس
غروب مامان میخواست بره ولی دیگه یاس انقدر اصرار کرد که مادرجون نرو ! و بعد مامان که دید یاس داره گریه رو شروع میکنه گفت باشه نمیرم پس بشین مشقت رو بنویس . اونم زودی مشقاش رو نوشت ، جدول ضربُ هم گفت مادرجون ازم بپرسه که مامان پرسید و همه رو بلد بود .
شکر خدا این دو روز حالش بهتره و ظاهرا اگه خدا بخواد رفع کسالت شده براش ! امروز هم بعده دو هفته رفت استخر و وقتی برگشت خیلی خسته بود . ولی هنوز می ترسه غذا بخوره و همش در حده دو قاشق میخوره . بچه م لاغر که شده انگاری قدش هم بلندتر شده باشه ! بعد از شام مامان اینا زود رفتن خونه . آخه داداشم خسته بود و دیگه نیومد خونه ی ما و مستقیم رفت خونه منم غذاشو دادم مامان براش ببره برای همین هم زیاد اصرار نکردم که بیشتر بشینن . میدونم داداشم خسته بود و گرسنه
بعد از رفتنشون کمی خونه رو مرتب کردم و دیدم یاس داره برای خودش یه شعری رو با آب و تاب میخونه . بلههههههههه ! چند وقت قبل یکی از اشنایان یه کتاب جیبی (دیوان فروغ ف***رخزاد) رو بهش داده بود و اونم بعده این مدت چند وقت قبل امضای اون طرف رو توی کتاب دید و تونست اون جمله رو بخونه . " تقدیم به یاس عزیزم" حالا از وقتی اینو فهمیده این کتاب همش باهاشه و خیلی دوسش داره . امشبم نشسته با اب و تاب خاصی داشت اشعارش رو میخوند .
۵ دقیقه ای من و باباش بدون اینکه خود یاس متوجه باشه داشتیم به خوندنش گوش میدادیم . فکر کنم یاس هم به شعر علاقه ی زیادی داشته باشه ! آخه با یه حس قشنگی میخوند و دستش رو هم حرکت میداد . جاهایی رو هم که نمیتونست درست بخونه انقدر تکرار میکرد تا وزن شعر درست بشه و بعد میرفت سراغ مصرع بعدی
- دوشنبه ۸۹/۱۱/۰۴