MeLoDiC

صندلی ِ داغ :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

صندلی ِ داغ

چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۱۰ ب.ظ

دوستان عزیز به قوانین دقت کنید . 

اول من چند تا سئوال می پرسم شما دوستان پاسخ میدین .

و بعد شما سوالهاتون رو بپرسین بنده جواب میدم . 

سئوالها در حیطه ی خیلی خصوصی که دونستنش دردی از ما دوا نمیکنه نباشه :)))) 

اگه نیاز شد قوانین دیگه ای هم اضافه میشه 

و اما سئوالهای من :) 

1 : علت اینکه وبلاگ و نوشته های منُ دنبال می کنین چیه ؟

2 : به عنوان منتقد کدوم یکی از خصوصیات رفتاری منُ ( دوستان مجازی : در حدی که از نوشته هام برداشت میکنین ) ( دوستان ِ حقیقی : هر نوع خصوصیتی که در من دیدن و مورد انتقاد بوده  ) نمی پسندین ؟

3 : بدترین سوتی ای که در طول ِ عمرتون دادین چیه ؟ 

4 : اگه بدونین تنها 24 ساعت از عمرتون ( در سلامت کامل) باقی مونده چیکار می کنین ؟ 

5 : بدترین فوبیای زندگی تون چیه ؟ 

  • چهارشنبه ۹۵/۰۶/۱۷
  • ** آوا **

نظرات  (۹)

اولی چون یکی از تیکه های پازل دل و ذهن منی.واسه همین میام و میخونمت چون من داشته هام رو دوست دارم

کدوم خصوصیات...شاید این سوال رو اگه یکی ده روز قبل میپرسید جواب میدادم ولی الان چون به این یقین رسیدم که هر انسانی یعنی مجموعه ی خصلتهاش که اگر عوض شه دیگه آوا نیستی پس اگه میام اینجا و تو رو پذیرفتم پس انتقادی ندارم.
ولی مهربونیت بارزترین خصوصیات هست.

بدترین سوتی عمرم بالای 18 هست اینجا خانواده نشسته بابا...وااای یادم میاد میترکم از خنده.خوبه جز خودم کسی متوجه نشد.فقط بگم تو ساعت فروشی بود...

اگر 24 ساعت از عمرم مونده باشه و بدونم خیلی خوشحال میشم که قبلش مطلع شدم تمام این بیست و چهار ساعت رو سعی میکنم عزیزانم رو قانع کنم که من خیلی خوشحالم از اینکه به اصلم برمیگردم پس به خاطر خوشحالی من شما هم بیتابی نکنید 
براشون یه فایل صوتی و تصویری میگیرم و جوری باهاشون حرف میزنم که بعد من آرامشون کنه.تماااام سعیم رو میکنم نبودنم براشون آسون تر بشه.چون من واقعا زمانی که قرار باشه برم پیش صاحب حقیقیم خیلی شادم.

قرار گرفتن تو جای بسته.حتی اگه تو یه قصر باشم ولی بگن درش باز نمیشه حالم دگرگون میشه.و هرگز غار رفتن رو دوست ندارم...جایی که رها نباشم ترس بی نهایت منه
پاسخ ** آوا ** :
اولی : شمام عزیزه دل ِ مایی . 
دومی : اینم از بزرگواریته که با همه ی خصوصیاتم تحملم میکنی و کنارمی . 
سومی : هی وای من ! آبجی بیا در ِ گوشی برام بگو سوتی که دادی چی بوده . آخه کنجکاااااااو شدم . می دونی که . 
چهارمی : میشد تصور کنم که اینگونه وقتتُ صرف عزیزانت میکردی . گاهی فکر میکنم ما بازنده ی اصلی ِ زندگی هستیم که نمی دونیم چقدر زمان داریم !؟ یا برنده !!! امیدوارم که بازنده نباشیم . 
پنج : لذت رهایی قشنگترین حسی ِ که میشه تصورش کرد . بالطبع در حبس بودن نقطه ی مخالفشِ و شدیدا آزار دهنده . 
ممنون از اینکه وقت گذاشتی و به سئوالها جواب دادی شادی عزیزم . 

منم بگم؟ هنوز وقت هست یا فرصت صندلی داغ تموم شده؟
پاسخ ** آوا ** :
عزیزم بگو . برای تو همیشه وقت هست . بی صبرانه منتظر جوابهاتم. امیدوارم نری شش ماه بعد بیای خخخخخخخخ تازه شکلک هم ندارما گفته باشم 
سلام اوا جان"
والا عچب سوالهای سخت سختی طرح کردی الان تازه به این دارم فکر میکنم که چقدر جای شکلکها اینجا خالیه" اخه چطور حرف بزنم که اسمم بجای منتقد منافق خونده نشه" خب من نیمی از حرفهای عادیم چنبه طنز و شوخیه اما خب باز دل بدریا میزنم هر چی بادا باد خوبه؟
1- اصلا دلم میخواد..برای اینکه هم خودتو دوست دارم هم وبلاگتو حرفیه؟؟ بچه محلی بجای خود درد و دل کردنها و روز مره گی نوشتنهاتم همینطور دلم میخواد بدونم ایا دیگرانم همونطور فکر میکنن که من فکر میکنم؟

2-  وقتی داغ میکنی واقعا  لذت میبرم یهویی غیب میشی  بحتم اخم هم میکنی و من خیلی دلم میخواد اون لحظه ببینمت.....

3- روز خواستگاریم بود عاقد ازم خواست عقد نامه رو حتما بخونم بعد امضاش کنم منم خوندم گفت متوجه شدی؟ گفتم خییییلی اما خوشحالم گفت چرا؟ چون اون زمان پول خون یه انسان شده بود 200 هزار تومن.. تازه قانون وضع شده بود اگر قرارشد زنت رو طلاق بدی علاوه بر پرداختن مهریه باید نیمی از سرمایه خودتم ببخشی به زنت" بهمین دلیل ازم خواست که اگه عقد نامه رو خوندی چرا خوشحالی؟ گفتم فرض بگیریم من 2 ملیون سرمایه دارم و زنم رو باید طلاق بدم باید چکار کنم؟ گفت خب مشخصه باید یک میلیونش رو بدی به زنت بعد طلاقش بدی" تمام خانواده عروس نشسته بودن سر سفره عقد که مجبور شدم بگم: دیوونه نیستم یک میلیون بدم که  اول میکشمش پول خونش میشه 200 تومن با 800 تومن باقی مانده میرم یه زن دیگه میگیرم... کیف کردی؟؟؟؟؟ خانم بدون شکلک........................

4- فریاد میزنم اونم توی جنگل و میگم ای گور بابای هر چی ادم دروغگو  گور بابای کسانیکه یک عمر بدروغ زندگیمون رو جهنم کردند.. امروز فهمیدم نه تریاک ضرر داره نه مشروب فقط نفهمی و نادونی ادم رو پیر میکنه و تا لحظه مرگ اول مشروب میخورم بعد میشینم تریاک میکشم چون اگه اول تریاک بکشم سنکوب میکنم میمیرم.. فکر کردی زرنگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نخند دارم راستشو میگم خب..

5-   باور کن هیچی...... چون اصلا اختلالات اضطرابی ندارم.....

========================
امیدوارم توصیه هام بدردتون بخوره و درست زندگی کنید.. طوری زندگی نکنید که روزهای اخر عمر قبطه بخورید..    یادتون باشه برای پیدا کردن حقیقتی که امروز مردم بهش تکیه زدند فقط یکچیز میتونم بگم  اونم این هستش:
فرض بگیرید داخل یه اتاق تاریک تاریک همه ادمها دارن دنبال یک ابزاری میگردند که هرگز وجود نداره... فکر میکنید کی پیداش میکنید؟؟؟؟
زیباترین حقیقت زندگیم زمانیه که مظراب سنتورم رو بدست میگیرم هر کوکی که کردم ساز من همون دستگاه رو بصدا در میاره  و من سازم رو دوست دارم حتی بیشتر از فرزندم چون فرزند من گاهی ساز مخالف میزنه اما ساز من هرگز...
بدرووووووووووووووود................
لطفا نظر حقیقیتون رو بنویسید.. مرسی

پاسخ ** آوا ** :
سلام اقا یزدان . بابا محفل ما رو پر نور کردین :) شکلک هم نداریم . دیگه خودتون یه کاریش کنین :))))))) 
1 - لطف دارین . 
2- خب در واقع شما شانس آوردین که اخممُ ندیدین :))))) 
3- اینم دلیل قانع کننده ای بود ولی حالا دیه خیلی زیاده :))) اون راهکار با شرایط امروزی کارساز نیست :دی 
4- اینم حرفیه . هر کسی هر طور که دوست داره حق داره زندگی کنه . خوش باشید . 
5- خوش به سعادتتون که اختلال اضطرابی ندارین . ولی من در عوض دارم . یعنی باید برم درمونش کنم ؟؟؟؟ :-0
========== 
من که نمی دونم آخره عمرم کی ِ ولی همین الانشم غبطه ی خیلی موقعیت هایی که داشتم و نداشتمُ می خورم . خدا خودش برام ختم ِ به خیر کنه . 

وقتی چیزی وجود نداره بی شک این دنبال کردن خودش بزرگترین باخت ِ . باید از اون موقعیت بزنه بیرون . شاید بهترین اتفاق این ِ از اون اتاق ِ تاریک بیاد بیرون شاید بیرون از اون فضا بتونه پیداش کنه . البته این ُ من می گم . شایدم اشتباه میکنم . 
خدا بهتون سلامتی عنایت کنه و خونواده و سنتورتون همیشه سلامت باشن و تندرست . همینطور مضرابتون . 
اینم نظر حقیقی ِ من . 

سلام آوای مهربونم :)


1. نوشته هاتو دوس دارم، نگاه تحلیلی و تفکرت به اکثر مسائل رو دوست دارم، شاید خیلی جاها هم عقیده نبودم باهات، اما یه جوری مینویسی که مخالفت باهات هم شیرینه :دی، جدای از شخصیت خوبت نوشته های خوبت هم منو جذب کرده.


2. جواب به این سوال یه خورده سخته... چون مدت زیادی بود کمرنگ شده بودم و درست نیست حالا بیام این وسط یه انتقاد هم کنم، اما حس میکنم یه خورده شاااااید به هر کسی رو نمیدی... البته که الان فکر میکنم رفتار بدی نیست و خیلی هم خوبه :دی :))


3. سوتی که تا دلت بخواد، نمیدونم بدترینش چی بوده اما به آخرینش اشاره میکنم چون تو ذهنم مونده... یکی تو کامنتا گفته بود خدا مادرتو رحمت کنه منم گفته بودم: خدا همه ی رفتگان رو فوت کنه :)))


4. بیخیال همه ی نگرانیایی که برای آینده دارم میشم و اون روز رو خوش میگذرونم و واقعا زندگی میکنم.


5. به خطر افتادن سلامتی عزیزانم، بی آبرویی، داعش :|، سگ :|، و در آخر اینکه تا سی سالگی نتونم به استقلال مالی و اجتماعی برسم.


حالا سوالات من:


سوال 1 و 2 رو جواب بده و اینکه آیا تا حالا تصمیم گرفتی کلا بیخیال وبلاگ نویسی بشی؟ چی باعث شد این تصمیم رو بگیری و چی باعث شد منصرف بشی؟ و سوال بعد، شخصیت من رو تا اونجا که شناختی انتقاد کن، و سوال آخر، نوشته هامم انتقاد کن :)

پاسخ ** آوا ** :
سلام بانوجان . یادمه اولین بار که اومدم وبلاگت متاسفانه با لینک ثبت شده از خبر فوت مادرتون در وبلاگ یکی از دوستان بود . اونموقع از سر همدردی با تو به وبلاگت اومدم و با خوندن نوشته هات درد بزرگی که از بیماری مادرت تو سینه ت بود شدیدا حالمُ دگرگون کرده بود . حالا نمی خوام دوباره تو رو با کلماتم به روزهای پر از درد و رنج اون دوران برگردونم ولی خب دلیل پیگیر شدن نوشته هات در ابتدا این بوده ولی بعد کم کم از چیزهایی که می نوشتی خوشم اومد و بعد از اون هم که تا حدی با هم صمیمی شدیم که در چند مورد نظر همُ پرسیدیم . اینستا هم مزید بر علت :) 
نمیدونم ولی حس میکنم کمی غُد ( درست نوشته م ؟ یه جورایی کله شق ) تشریف داری :دی البته این حس و برداشت من ِ و سندی دال بر واقعیت شخصیت ِ تو نیست :)))) آدرس بدم بیای از وسط به دو قسمت مساوی تقسیمم کنی ؟؟؟ 
در مورد نوشته هات انتقادی ندارم . من کلا برای افکار و ایده های هر فرد احترام زیادی قائلم و وقتی چیزیُ خلاف نظر خودم می بینم دلیلی نمی بینم که حتما در قالب منتقد به نوشته ش ایراد بگیرم . شاید در همان زمان فقط نظر خودمُ بیان کنم در غیر این صورت نمیگم که " تو اشتباه میکنی و الزاما این منم که درست میگم "  
و اما جواب ِ باقی ِ سئوالات . 
بله چند مرتبه ای به شکل کاملا جدی تصمیم گرفتم دیگه به کل وبلاگ نویسی رو بذارم کنار . چون به همون اندازه که من از اینجا چیزهای خوب نصیبم شد، اتفاقات بدی هم به همراه داشت . واسه اون اتفاقهای بد که بار انرژی منفی ِ زیادی برام بهمراه داشته بارها تصمیم گرفتم قید وبلاگ نویسی رو بزنم . ولی گوشتُ بیار جلو :) هیچ کجا رو به اندازه ی وبلاگم دوست ندارم . 
پیرو همین تصمیمات کاملا عجولانه وبلاگمُ یکبار زدم ترکوندم و بعد از برنامه ی ارشیو محتوای وبلاگ دونه دونه پستهامُ مجدد ثبت کردم . 
و اما اون چیزی که باعث شد منصرف شدم اول علاقه ی خودم به وبلاگ نویسی و دوم بودن و همراهی ِ دوستانی که یک زمانی همراه های خوبی بودن ولی حالا که من هستم خیلی از اونها نیستن :) اینم درد بزرگی ِ . دیگه چه کنیم . یه دوره ای چیزی مد میشه مدگرا ها میرن به استقبالش و وقتی چیزهای جدیدتر مد میشه از قبلی غافل میشن و به کل فراموشش می کنن . ولی خب من هیچ وقت نتونستم از وبلاگم دل بکنم . 
فکر کنم جواب کاملی دادم . نه ؟ :)


1-چون برام مهمی و تنها جایی ک میتونم درست و کامل ازت خبر داشته باشم اینجاس و ب این خاطر نوشته هاتُ دنبال میکنم ک از حالت خبر داشته باشم

2-هر چی فک کردم جوابی واس این بند ندارم.

3-باورت میشه من اونقدر سوتی میدم ک هر کدومش فجیح تر از قبلیه! اصلا چرا دور بریم، من توو نوشت پست ها اونقدر سوتی میدم ک همین آوای خودمون، این اگر نباشه ها ینی نصف مخاطبینم دل درد میشن از غلط املایی! مخصوصا اون سجلد ک توو هدر قالب وبلاگم بوده

4-اگر بدونم ی روز دیگه فقط زندم، خطبه ی عقد میخونم بین خودمُ علیم ک قبل مردنم ی روز فقط ب عشقم برسم و ب دنیا نشونش بدم

5-ترس از ارتفاع دارم

پاسخ ** آوا ** :
کتایون اونها سوتی نیست اونها اشتباه تایپی ِ . منم از این اشتباه ها خیلی زیاد دارم . انقدر کامنت خصوصی داشتم که بهم تذکر دادن فلان جا اشتباست . اینها که سوتی نیست دختر جون :) 
1- صداقت و شیوایی نثر
2- صددرصد مطمئن نیستم کمال گرا ،حساس ،محافظه کار و یه مقدار وسواس فکری
3 - داشتم ولی یادم نمیاد اصلا حافظه خوبی ندارم
4-فقط از خدا میخوام مرگم آسون باشه و راحت جون بدم و میچسبم به دخترم
5- دکتر زنان

پاسخ ** آوا ** :
وسواس فکری ُ خوب اومدین ولی باقی انتقاد نبوده هاااااااااا :)))) 
حس ِ مادرانه واقعا چیز لذت بخشیِ . جواب ِ منم  به شماره ی چهار همینه ! 
1 - دنبالیده شدم ، دنبالیدمتون ! خخخ
2 - نمی شناسمتون خیلی ( = اصلا )
3 - کدومش رو بگم ؟! خخخخ زیاده خو
4 - هیچکار ، زندگیم رو ادامه می دم
5 - فوبیا چی هست ؟
پاسخ ** آوا ** :
ممنون از اینکه پاسخگو بودین حتی نصفه و نیمه :) 
 به نام خدا
1- چون برعکس بعضیا هدف داره نوشتنت و هربار یه چیز جدید رو یاد میدی
2- والا چیز خاصی نبوده آدمی هستی که اگه نقطه ضعفی در خودت ببینی اول از همه خودت خودتو نقد میکنی کار به ما نمیکشه :))
3- سوتی که بسیار بوده ولی خوب انقدر رو خودم کار میکنم که یادم بره ولی خوب یکی از بزرگاش این بود که عموی مصطفی جانباز اعصاب و روان بعد ایشون اگه یکم قرصاش بد موقع بشه قشنگ میشن یه بچه کوچولو ، برای اولین بار رفته بودیم خونشون این بنده خدا با یه شوقی اومد دستشو دراز کرد جلوم ، برق چشماش و خندشو دیدم اصن یادم رفت یه مرد بزرگه و بهش دست دادم بعد یادم اومد که بابا طرف نامحرمه الان قرصاشو میخوره خوب میشه :دی ولی خوب دختراشون گفتن یادش نمیمونه ، البته اگه باز پیش بیاد فکر کنم بهش دست بدم چون نگاهش خیلی خاص میشه اون لحظه
4- همه عزیزام رو جمع میکنم دور هم بخندیم ، از شوهرم معذرت خواهی میکنم که انقدر لفتش دادم تا بچه دار بشیم :)))))))) بعدشم میمیرم دیگه :دی
5- ارتفاع ...تصادف ... یهویی یکی از عزیزام بمیره ... همین فکر کنم

خوب حالا سوالای من اینه که سوال 3 و 4 و 5 رو خودت جواب بده و اینکه بگو نظرت در مورد شخضیت من چیه  ، انتقادم قبول میکنم
بعد اینکه نظرت در مورد اینکه یه زن تصمیم بگیره خانه دار باشه و کار نکنه چیه ؟ یعنی اینکه یه زن حتما باید کار کنه ؟ یا میتونه مادر باشه و تو خونه باشه ؟

پاسخ ** آوا ** :
سلام گلم . واقعا از نوشته های من چیزی یاد میگیرین ؟؟؟؟ جالبه ! خودم نمی دونم چه چیزی ممکنه یاد بگیرید :)))))) 
من نقطه ضعفهامُ میدونم . خیلی سعی میکنم از بین ببرمشون ولی خیلی وقتها نمی تونم . 

3 - سوتی هام بیشتر سوتی گفتاری ِ . از همینها که جای کلمات پس و پیش میشن و فاجعه ای رخ میده . مثلا آخریش فوند سولی بود که بجای سوند فولی بیان کردم :) ولی بزرگترین سوتی که دادم همین چند روز قبل توی مترو بود که وقتی بطری آبُ خواستم سر بکشم یخ درون بطری باعث پاشیدن آب روی صورتم شد و یه یارویی رو به روم بود که بنده ی خدا ترکید تا خودشُ کنترل کنه که نخنده وقتی دیدم داره به فنا میره گفتم " واااای خیلی خنک شدم " و بعد خودم کلی خندیدم . اونم راااااااحت خندید . 

4- من می سپرم به یاس . هر چیزی که اون خواست براش انجام میدم . من تو زندگیم برای هر کی کم نذاشته باشم برای دخترم مادر ایده آلی نبودم . هر چند اون همیشه میگه مادری بهتر از من توی دنیا وجود نداره :"( 

5 باورت میشه بزرگترین ترس من داعش ِ ؟؟؟ من از این کثافتها خیلی می ترسم . به باقی ِ ترسهام نمی خوام فکر کنم . چون به قانون ِ جذب تا حد خیلی زیادی اعتقاد دارم . 
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
1. خوشی
2.شناختی ندارم :|
3.گ*ز در محافل عمومی :|
4.آب می خورم :|
5.افتادن موش تو جیبم
پاسخ ** آوا ** :
تموم جوابهاتون یک طرف پاسخ به سئوال اول یه طرف ! " خوشی " ؟ یعنی چی دقیقا ؟؟؟؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">