روزهایی با طعم گس ...
* کاری نکنیم که طرف مقابل با حذف کردنمون از زندگیش احساس آرامش و خوشبختی بهش دست بده . آدم باشیم لطفا ... دختر و پسر هم فرقی نداره ... این اسکرین شات دیروز تا ساعتها غم رو مهمون دلم کرده بود . واقعا نمی دونستم باید براش شادی کنم یا نه ... [روی عکس کلیک کنید]
** امروز عمه حمیده جهازشُ بار کامیون کرد و به اتفاق کل خونواده + یاس و محمد رفتن اصفهان . انشالله که خوشبخت شن .
*** پـونزدهم یه سفر دو روزه داشتم به شمال و شرکت در مجلس عقد دخترخاله ی عزیزم . به امید خوشبختی همه ی جوونها . دیدن اقوام و شادی شون لذت بخشه .
+ ماشین جدیدمون رو دیروز تحویل گرفتیم . هنوز پلاک نشده :) یارو خیلی تلاش کرد تا منُ راضی کنه تا زمانی که پلاکش بیاد ماشینُ در معرض نمایش دیگران قرار بده ولی خب من رضایت ندادم . با توجه به اینکه حرف و حدیث و سلایق زیاده از نام بردن مدل ماشین معذورم ... اینم گفتم تا یه وقتی تو ذوق ِ هم نزنینم . بقول مهران مدیری " دیدم که میگم " ... بله ! منم شنیدم که میگم .
P.s: خودم که فکر نمیکردم به این زودی برگردم . نوشتن در وبلاگ علاوه بر دردهایی که داره یه خاصیت جذب کنندگی شدیدی داره . مثل مثلث برمودا ...
p.s: کی فکرشُ می کرد که توکا هم فیل تر شه ؟؟؟
- پنجشنبه ۹۵/۰۵/۲۱
چقدر حس اون خانم رو میفهمم
اخه ک چقدر اون لحظه لذت بخش بود.
و چقدر آزادی روو در و دیوار اتاقم بنر شده بود
بهش تبریک میگم این ازادی رو