لقاح از نوع ِ گرده افشانی ...
* چهارشنبه ای که گذشت آقا محمد و یاس خیلی یهویی اومدن کرج . تا هم دیدارها تازه شه و از طرفی از حمیده جون عیادتی کنن . خیلی زود برگشتن شمال ولی خب عالی بود . از طرفی دیروز دایی و زندایی و مادر زندایی و خاله صغری به اتفاق از شمال اومدن و امروز همه شون برگشتن شمال و خاله مونده .
دیشب شیفت خیلی خیلی بدی داشتیم . بقدری بد که از نیمه های شب پهلوی راستم از شدت فشار کار گرفت و هنوزم که هنوزه اذیتم میکنه . وقتی برگشتم خونه با نگاه ِ دلسوزانه ی جمع بالا رو به رو شدم . بعد از صرف صبحونه رفتم که استراحت کنم ولی هر کاری کردم نشد که نشد . نهایتش چشمهامُ با شال بستم و تونستم یه ساعتی با خواب ِ سبک استراحت کنم . جالب ِ وقتی خواب بودم خبر فوت یکی دیگه از زندایی های مادرشوهرُ بهشون میدن . لابه لای حرفاشون من کابوس بدی از فوت یکی از اقوام نزدیک ِ خودمُ دیدم . یعنی در واقع اون یه ساعت هم به کابوس دردناکی تبدیل شده بود ...
بعد از اینکه ناهار خوردم و آشپزخونه رو سر و سامون دادم حالا وقت بیدارباش ِ من رسیده . باقی خوابن و من تنها بیدار ... هوا گرم تر از دیروزه ولی باز خوشاینده حال و روزمه ! لپ تابُ میزنم زیر بغلم و میرم کنار این درختچه ی سرسبز میشینم . به حرکت تند و سریع مورچه های کارگر نگاه میکنم . تصمیم میگیرم پستی درج کنم . ولی از کار خودم خنده م میگیره . یهویی یاده اون دورانی میفتم که شیر ایت نبود . حتی بلوتوث هم موجود نبود . شماها شاید یادتون باشه نسل دوم گوشی ها قابلیتی داشتن به نام مادون قرمز . یه جور لقاح مستقیم بین گوشی ها بوده . مثل الان گرده افشانی نمی کردن که! باید تماس مستقیم در راستای زاویه ی قائم تشکیل میدادن تا بتونن نقل و انتقال فایلها اونم با سرعتی بدتر از دایال آپ انجام بدن . خلاصه که مکافاتی بود . ولی حالا ؟! من تو حیاط نشستم . وای فای در حال جون کندن ِ تا بتونه آنتن دهی کنه و لپ تاب و گوشیم در حال دریافت امواج وای فای مورد نظر ... عکس میگیرم با شیر ایت به روش گرده افشانی ارسال میکنم تو لپ تاب و فرتی پستی ثبت میکنم . و باز به این فکر میکنم با این پیشرفت تکنولوژی ما قراره به کجا برسیم ؟ مثلا ده سال دیگه ممکنه من به چیزی نگاه کنم و با چشمام ازش تصویری بگیرم و زارپ بذارم تو وبلاگم ؟ یعنی دیگه از روش گرده افشانی هم استفاده نشه . دقیقا مثل ماری که ماده ست و از خودش بارور میشه عمل کنم !!؟ :))))) چه جالب . خُل شدم به گمونم . به نظر میاد شب کاری دیشب بخش عظیمی از مغزمُ تعطیل کرده باشه . نه ؟؟؟
P.S: از سری پستهای " همین الان یهویی " :)))
- شنبه ۹۵/۰۲/۱۸