شوماخره درونمون پوکید :))
از سری پستهای اینستام :)
زمان : یکشنبه / 9 اسفندماه 1394/ ساعت 16:30
* پــارسال دی ماه بود که (دور از الان) سر یه اتفاق مسخره آتش سوزی خونه ی مامان اینا رخ داد. تمام تلخی ماجرا یه طرف ، اشک و بغضهای منم یه طرف. خاله خانوم و آبجی بزرگه در تلاش بودن تا منو آروم کنن ولی خب مثلا امانتدار زندگریشون بودم و کاملا ناموفق ... بعد از اینکه محمد (پسرخاله م) قشنگ خونه رو برانداز کرد و خیالش راحت شد که خسارت وارده با چهار پنج تومنی سرو تهش هم میاد نشست کنارم و با خنده گفت "بابا این اتفاق رو بیخیال ولی این دختر عجب شوماخریه :دی... کل مسیر دعا میکردم مارو سالم به خونه برسونه . حتی چندبار خواستم بگم بزن کنار خودم میشینم پشت فرمون ولی جرات بیانش رو نداشتم " سر همین حرف لابه لای اشکم خنده م پخی زد بیرون .
راست میگفت خودمم مونده بودم با اون خبر که در نوعه خودش فاجعه بود من چطور تونستم رانندگی کنم اونم با اون همه خلاف P: حالا چی شد که اون خاطره ی تلخ بیادم اومد. من عاااااشق رانندگی هستم یعنی ازم بپرسن چی آرومت میکنه میگم رانندگی. اونم تنها ...
خلاصه اینکه دیشب خواب دیدم ماشین در اختیارمه و منم با کلی ذوق قصد روندن دارم ولی تمام خونه رو گشتم سوییچ رو پیدا نکردم. بعد از کلی گشتن سوییچ ناباورانه پیدا شد رفتم درب ماشین رو باز کردم دیدم ای داد قفل پدال بسته ست و کلیدش روی سوییچ نیست. باز روز از نو ... خلاصه کلید قفل پدال هم پیدا شد و اینبار دیدم قفل دروازه بسته ست. نیازه بگم با چه مکافاتی کلید حیاط رو پیدا کردم؟ با کلی ذوق از اینکه تمام موانع واسه یه خوشیه سالم از سر راه برداشته شدند درب حیاط رو باز کردم که اینبار دیدم یه هیجده چرخ درست جلوی درب خونه مون پارکه .... آخه اونجا ، توی یه کوچه ی بن بست این هیجده چرخ چطوری وارد شده بود؟؟؟ خلاصه که موندم تو خماری رانندگی و شوماخر درونم ضایع شد ... و این چنین شد که رویامون به فنا رفت :''(
- دوشنبه ۹۴/۱۲/۱۰