سربازی سر بازی ِ سُرسُره بازی :)
هر سربازی در جیبهایش ...
در موهایش ...
و لای دکمه های یونیفورمش ...
" زنی " را به میدان "جنگ" می برد !
آمار کشته های جنگ همیشه غلط بوده است
هر گلوله دو نفر را از پا در می آورد ...
" سرباز " و " دختری" که در سینه اش می تپد ...
* ایستگاه اتمسفر : روز سه شنبه [94/11/13 * ساعت 16:45]
همیشه احساس میکنم سربازها مظلومیت خاصی در وجودشون نهفته ست . اینکه اکثر اونها از خونواده و بیشترشون از عشقهای دوران جوونیشون در این بُرهه از زمان دو افتادند و خیلی مسائل دیگه ! از جمله تهدید به جنگهای احتمالی از جانب دشمنان که برای سربازان به واقع رُعب انگیزه ! مشکلات مالی در سنین جوونی ، علی الخصوص همین دوران " سربازی " ...
امروز وقتی قطار ( مترو ) به ایستگاه اتمسفر رسید حدودا 30 -40 تا سرباز وارد قطار شدند و با ورود اونها دو جوان کناری با خنده می گفتند تو رو خدا برید بالا و پائین نیاین ما میخوایم بخوابیم . ولی اون همه سر و صدا فقط و فقط برای دستیابی به پریز برق و شارژ کردن گوشیهاشون بود و بمحض اینکه دو نفر از بین اون همه سرباز در این رقابت پیشی گرفتن الباقی در سکوت به طبقه ی بالایی رفتن و دیگه صدای آزاردهنده ای شنیده نشد ... دقیقا مثل کسایی که بازنده ی یک رقابت سخت باشند . مجددا" بخشی از مظلومیت سربازها توی ذهنم بُلد شده نمایان شد . محرومیت از داشتن گوشی در دوران خدمت ... حالا خدا می دونه این بندگان خدا چطور گوشی هاشونُ جاساز می کنن تا محکوم به همراه داشتن یکی از ممنوعیت های دوران خدمت نباشن .
ایستگاه ورزشگاه آزادی اکثر جوونهایی که توی مترو بودن به همراه همین سربازها با کلی هیاهو و شلوغ بازی پیاده شدن تا شاهد بازی دو تیم پرسپولیس و سپاهان باشن :)
این دست نوشته مربوط به تاریخ ِ فوق ِ که بعد از گذشت چند روز با خوندن متن بالا بیادش افتادم که ثبتش کنم .
- شنبه ۹۴/۱۲/۰۱