MeLoDiC

سلام دکتر ... :: کافه ی خیابان هفتم

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

... به صرف یک فنجان چای

کافه ی خیابان هفتم

♥ روزمرگیهای متولد جوزا (سابق) ♥
..
....
اینجا می نویسم ...
گاهی از خودم ...
و گاه از آنچه که می بینم و می شنوم ...
......
....
..

خدا را چه دیدی ؟
شاید روزی
در کافه ای دنج و خلوت
این کلمه ها و نوشته ها
صوت شدند ...
برای گوشهای "تو"
که ! روی صندلی ...
رو به روی من نشسته ای
و برای یک بار هم که شده
چای تو سرد می شود
بس که خیره مانده ای
به "من "... (کپی)
....
......
..
داری در خیابان راه می روی
یا در یک مهمانی هستی
یا اصلا" تنها هستی
و بعد یک دفعه کَند و کاو میکنی
در چشم های کسی نگاه میکنی
و ناگهان می فهمی که این
می تواند شروع چیزی بزرگ باشد

پیام های کوتاه
بایگانی

سلام دکتر ...

دوشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۶، ۱۰:۴۹ ب.ظ

* خـلاصه بعد از دو سال و اندی همکاری ، یکی از بهترین پرستارهایی که در عمرم دیدم سه روز قبل بازنشسته شد و رفت که به زندگیش برسه . شخص مورد نظر سوژه ی این پست بوده [کلیک] . 

تاریخ هجدهم آخرین شیفت شب کاری ایشون بود که به سخت ترین شکل ممکن و با کلی بی تابی گذشت . بقدری اشک ریخت که من مونده بودم مگه یک نفر چقدر می تونه اشک داشته باشه !!! به همون اندازه هم اشک ما رو در آورد . دقیقا مثل یک انسان دلسوز داشت برام وصیت می کرد . کلی بهم سفارش کرد . تو تایمی که من و اون تنها بودیم کلی جملات قشنگ رو همراه با بغض و اشک بیان کرد که نمی دونستم بابت قشنگی جملاتش شاد باشم یا بابت حال دلش ناراحت . هیچ وقت فکر نمیکردم از دید این همکار دوست داشتنی انقدر کار و مسئولیت پذیریم مورد قبول باشه . وقتی یک نفر انسان با مسئولیت میاد و میگه من تو رو قبول دارم و اگر کسی جز تو بشه مسئول من شب نمی تونم با خیال راحت توی خونه سرم رو بزارم روی بالش ! شنیدن این جمله یه جور حس خوشایند زیرپوستی در ذره ذره ی وجود آدم ایجاد می کنه . اون شب من و همکار کلی حرف زدیم و باز بهش تاکید کردم که من اوایل آشناییمون پیش خودم خیلی عجولانه قضاوتش کردم و اونم تاکید کرد که اولین شیفتی که با من کار کردی فهمیدم تو یکی از بهترین های این شغل هستی :) 

دیشب جاشون خیلی خالی بود . اول شیفت وقتی پام رو توی بخش گذاشتم عدم حضورش واقعا محسوس بود ولی چون دیگه نبود تا بهش تکیه کنیم باید خیلی با دقت تحویل میگرفتم تا بعد مشکلی پیش نیاد . الکی الکی مسئولیت افتاد گردن من . حالا شاید این موقتی باشه ولی همکارای دیگه م هیچ کدوم قبول نکردن که مسئولیت رو به عهده بگیرن . 

** عـکس بالا نوشت : چند شیفت قبل بیمار بدحالی داشتیم که یهویی افت سطح هوشیاری داد و با دکتر که تماس گرفتیم گفتی سی تی مغز بشه و مشاوره ی نورولوژی . دیروقت بود و متاسفانه پزشک فوق تخصص مربوطه از بیمارستان رفته بود . باهاش تماس گرفتیم گفت من این وقت شب برام مقدور نیست بیام و مشاوره رو انجام بدم . مجدد با دکتر اصلی تماس گرفتیم گفت این شماره م. عکسهای سی تی رو برام بفرستین . ما هر چی تو تلگرام سرچ کردیم دکتر رو نیافتیم و در نهایت خیلی اتفاقی واتساپ رو باز کردم دیدم تو لیستم اضافه شده .خلاصه عکسهای کلیشه ی سی تی رو براش فرستادم و اونم تماس گرفت و دستورات رو تلفنی بیان کرد . متاسفانه متاسفانه اون بیمار دو روز بعد فوت شد . همکاری که در موردش اون بالا نوشتم میگه " تو تنها کسی هستی که اینجا پاچه خواری بقیه رو نمی کنی و چشم چشم الکی نمیگی ، واسه همینم هست که نذاشتن سوپروایزر شی" گفتم چطور ؟ گفت " حتی خودم وقتی دکتری رو خطاب میکنم بصورت آقای دکتر و خانم دکتر خطاب میکنم ولی تو نه " درست میگه . من به همون کلمه ی دکتر اکتفا میکنم . اون عکس هم سندش . تازه اسم دکتر هم تو گوشیم فقط به اسم فامیلش سیو کردم :))))) 

  • دوشنبه ۹۶/۱۲/۲۱
  • ** آوا **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">