مدتهاست که میخواستم بیام و بنویسم ولی مغز و حافظه م رمز وبلاگم رو بهم یاداوری نمیکرد. حتی درخواست رمز دادم ولی ایمیلی که فکر میکردم درست نبود و شبهای زیادی میومدم پشت در بسته ی ورودی وبلاگ و انواع رمزها رو وارد میکردن ولی هیچ کدوم کلید این در بسته نبود که نبود تا اینکه چند شب قبل باز رجوع کردم به درونم و گفتم بیا و یه بار دیگه به دادم برس ... این بار رمز باز شد ...
خدارو شکر واقعا :-)
ابنجارو خیلی زیاد دوست دارم . اینجا میتونم بنویسم بدون اینیکه مادرم نگرانم شه و باززخواستم کنه .بنویسم بدون اینکه خواهرام تماس بگیرن که واااای چی شدهو فلان ... بنویسم و همسرم نیاد بپرسه حالا این حرفت خطاب به کی بود؟!
سوالاتی که هی منو منززوی تر کرد .... شدم آوایی که حتی در لفافه سکوت کردم ... خسته م . دلم پر از حرفه و از بس نگفتم و نگفتم تبدیل به بتون شدن و دیگه از من جدا بشو نیستن که نیستن ...
سنگینم کردن ...:-)
مثلا کی میدونه سر یه اعتماد مسخره شخصی ۶۰ تومن از پولم رو بالا کشید و منی که تا چند وقت پیش فکر میکردم ثواب کردم کباب شدم و فهمیدم طرف سر از ترکیه در آورده و با پسرش و همسرش به ریشم میخندن !!! ۶۰ تومنی که زمانی بهش قرض دادم که پراید ۳۲ تومن بود .... اوایل که فهمیدم چه کلاهی سرم رفته تو شوک بدی رفتم ولی دم نزدم . به کی بگم که سرکوفتم نزنه که اخه حماقت تا چه اندازه !!! تازه تابع کدوم سند و مدرکی ثابت کنم حرفمو ... ولی چیزی که مسلمه اینه تا قیام قیامت هم باشه نمیبخشمش چون ریال به ریال این پول حاصل زحمت من وبی خوابیهای من بود . نمیخواستم نفرین کنم ولی مگه میشه؟! تو اگر بودی و به این نیت که کمک کنی تا گره ای از مشکل کسی باز کنی تا بی ابرو نشه و بعدش بفهمی همه ش دروغ بوده و کلاهبرداری ... وجدانا نفرین نمیکنی ؟
اووف مثل حناق چسبیده بود بیخ گلوم ...
تو سیاه قلم پیشرفت زیادی کردم و به مرحله ای رسیدم که میتونم شاگرد داشته باشم ولی یه مرض درونی دارم که خودم هی دوره های سایر اساتید رو ثبت نام میکنم و هنوز تشنه ی یادگیری و کسب تجارب بیشترم
- ۲ نظر
- دوشنبه ۱۹ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۴:۲۲